;




شاعران لک زبان
ادبيات منظوم و منثور لكي


بهت باغ
بهت ناباور باغيم به دامان غروب
شالي سبز نگاهيم به رخسار جنوب
خاطر پيچك درديم نه در بستر خاك
جان آشوبي آبيم نه همپاي رسوب
زخمي بستر خوابيم نه در چشم سحر
صبح ناكام وصاليم،درآغاز غروب
غنچه كرديم زغن بال زد و گفت: چه زشت
باغمان سوخت درآتش،همه گفتند : «چه خوب»
عمر ما پل به پس خويش ندارد،سيل است
اي امل! پاي برين آب نه و راه بكوب
پلِ بشكسته ي مارا هوس عابر نيست
بستر رود چه خشك است تو اي ديده مشوب

شوریده لرستانی



نوشته شده توسط رضا حسنوند(شوریده لرستانی) در جمعه بیست و یکم مهر ۱۴۰۲

.:: ::.





Powered By blogfa.com Copyright © 2009 by shaeranelakzaban
This Themplate By Theme-Designer.Com

منوی اصــــلی -------------------- Menu

دربــــــــــــــاره -------------------- About

دوستـــــــــــان -------------------- Links

آرشـــــــــیو -------------------- Archive

پیشـــــین -------------------- Previous

لینکستان -------------------- LinkDump

دیگر مــــوارد -------------------- Others

امکانات جانبی
theme-designer.com