;




شاعران لک زبان
ادبيات منظوم و منثور لكي


زمستان اخوان له زبان لکی

آثار و اشعار شوریده لرستانی:
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است.
کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!
منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم
منم من سنگ تیپا خورده رنجور
منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور
نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در بگشای دلتنگم
حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست مرگی نیست
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد
فریبت می دهد برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان
نفس ها ابر دل ها خسته و غمگین
درختان اسکلت های بلور آجین
زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهروماه
.
.
زمستان است......بنام خدا
شوریده لرستانی

سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت و ..

بنام خدا
شوریده لرستانی

سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت و ..


سلامت کی جواوا میه ن
سرل، بینه سه بارِ مل
نمیتی کس جواو یه سلامی بی بوئینی یه رفیقه ا وژ
چیه مت ورپا نموئینی
گه رّی  هم لیل و هم لیژه
اگر دس دس برایی درّ بهی ار کس
دسه بیخِه کشه زور ایره ماری او
گه سرما گن تون و تیژه نموئینی پیاداری تو ا سرما
هناسی گه میه در ا صنقی دل
موسی ا طور دیوار ار ور چیه م تو
هناسی وخدی هونه سه 
تو ا دوسل چته می مر؟
ا دوسل وردس و دویرت
تو ای ریشسبی چرکو کراسِ پیر
هاوا ا حد ا در سرده
میه نی نوئی خوشت بو هر
سلامم تو جواوا ده
تو آکاکه دراخلهه
منم یاروهه میمونه کل شوئت
منم یارو کچک توک پا حیه ر روی یخ
منم  دشمین بدطوم کل دنیا اره لَره بدگل  بدجا
کی مه بیگونه نشناسم یک اریک هومه مشناسم
وری بوری دره آکه گه دلگیرم
وری بوری گه میمو سالل هر زوی
ملرزی چوی ویه نوم آو
نه وارونه نه توئرگه 
دنگی ار مایه گوش تو
چق پوق دنونلمه ا تاو سرما
مه ایمشو هاتمه صافا بهم قرطل حساوت بیلمه جا یه جا
ارّا موشی گه دیره دیه ؟اژه سر هاتو حیه ر داتی
فنو داینه یه سویری حیه ر شفق نیه
یه سویری گوش زخ بردی چپالی سرد سرمائه
قنیل تنگلاتی روزگاره یه  قوئم کریا ا تابوت توئر تو مرگ و تاریکی
وری نوسا رفیق مه چراخ باده ایر گیسن ارّی ایمه شوئو روژل یکی کن
سلامت کی جواوا میه ن
سرل بینه سه بار مل
نمیتی کس جواو یه سلامی بی بوئینی یه رفیقه ا وژ
هاوا دلتنگ درل کل قلف و بن کریا دسل کل ا پنه یک یک
هناسی طور اور و دل شکت کریا خمه بار
دارل ا زور سرما میل و زخ کردی
زمو بیکش زمینو و آسمو دم ناسی ار یک

هسارل کل ا پشت اور توژالک
زمسونه زمسونه زمسونه

@shooridehlorestany

/مرخ کور، شوریده لرستانی


🌺🌺🌺مرخ کور🌺🌺🌺

بشر یارب بیه سه مرخ کوری
ای نشنفدی چوی عائیلی متوری
خدایا رّی بشر دیری حویلا ماو
وری پیغمبری تر بار و بوری

ترجمه

خدایا بشرچونان مرغ ناتوان و نابینایی شده 
که چون کودکان از حرفهای ناشنیده قهر میکند وناراحت میشود
ای خدای بزرگ ،مسیر انسانیت کج شده کاشکی برای هدایتش پیغمبر دیگری را مبعوث کنی؟!!

@shooridehlorestany

🌺🌺🌺فلک🌺🌺🌺

فلک هرچی گه بوشن ا تو راسه
تو هرجایی بویی گن هاره راسه
فلک هرچی گه دیم ا تو خراو بی
یسه موشن اِ لاسه هن اَ گاسه

ترجمه

ای روزگار هرچه از بدی و ناسازگاری تو بگویند درست گفته اند  زیرا حضورت در هرجایی برابر با ناراستی است .
من هرچه از تو دیده ام خوش نبوده ،و تونماد این ضرب المثلی که میگویند:
این پِهِن نشان هنرنمایی همان گاو است؟!!!


@shooridehlorestany



نوشته شده توسط رضا حسنوند(شوریده لرستانی) در جمعه بیست و نهم بهمن ۱۴۰۰

.:: ::.





مرد رند

🌺🌺  مرد رند 🌺🌺

تقدیم به همه پدران
موضوع از دیگران است و من آن را منظوم کرده ام

یک نفر از لوطیان روزگار
 گفت می خواهم کنم زن اختیار 
رفت سوی شیخ مسجد نرم نرم
 بادلی پرشور اما گرم گرم
 شیخ پرسید ای جوان با وقار
 حاجتت برگو ترا با ما چکار
 با تانی گفت: آن لوطی که من
 دیده ام در بی زنی رنج و محن 
حال از این مومنات با صفا 
هست یک تن برگزیند بنده را ؟
شیخ گفتا: با صدای بس رسا
 مومنات با وضوی با خدا 
یک نفر می خواهد از ما همسری
 تا کند یک عمر با او دلبری
 از شمایان هست آیا یک نفر
 برگشاید بر رخ این مرد در 
از پس پرده زنی اینگونه گفت:
 می‌شوم یک عمر با این مرد جفت
 دارم اسبی از نژاد ی بس نکو
 اسب خود را نیز می بخشم به او
 یک زن دیگر چنین گفتا :که من 
می پذیرم مرد را در یک سخن
فربه گاوی دارم از عهد پدر
 بخشم اورا گر کند بر من نظر 
آخرین زن گفت: ای دانای دین
 گو مرا از این میانه برگزین
 هم به باغ خویش مهمانش کنم 
هم  میان شهر سلطانش کنم
 با تعجب شیخ گفتا ای جوان 
انتخابت چیست اندر این میان
 لوطی از آنجا که مردی رند بود
 حرف خود بر شیخ اینسان وانمود
 آرزو دارم که بر اسبی سوار 
فربه گاوی پشت سر اندر گذار
 راهی باغم شوم با همدمان
 بهره گیرم هم از این و هم از آن
 مرد یعنی آنکه  او دارد هدف
 یابد ار او فرصتی ننهد زکف
 شیخ شد نالان  و گفتی زیر لب 
خاک با دا بر سر من روز شب


رضاحسنوند
@shooridehlorestany



نوشته شده توسط رضا حسنوند(شوریده لرستانی) در جمعه بیست و نهم بهمن ۱۴۰۰

.:: ::.





Powered By blogfa.com Copyright © 2009 by shaeranelakzaban
This Themplate By Theme-Designer.Com

منوی اصــــلی -------------------- Menu

دربــــــــــــــاره -------------------- About

آرشـــــــــیو -------------------- Archive

پیشـــــین -------------------- Previous

لینکستان -------------------- LinkDump

دیگر مــــوارد -------------------- Others

امکانات جانبی
theme-designer.com