و ما چه روزگاری را که سپری نکردیم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
لطفاً هنگام شعر خوانی به قسمتی که خواهران نشسته اند نگاه نکنید؟؟؟؟؟؟؟
و ما چه روزگاری را که سپری نکردیم .
درست به یاد دارم بیست و دوم بهمن ماه ۱۳۶۶ بود آن روز شب قبلش ،برف سنگینی باریده بود همه جا سفید پوش شده بود مردم شهر ما نیز مانند دیگر مردمان ایران زمین موج خروشان در خیابان ها به راه انداخته بودند .
جایگاه اجرای برنامه مردم و قرائت قطعنامه زمین فوتبال استادیوم شهید خلیل ارکیا بود. موج جمعیت به راه افتاد با شعارهای مختلف و با شور و هیجان آن زمان به زمین فوتبال رسیدیم برنامه شروع و قران قرائت شد.
مجری ، تیتربرنامه های مختلف را اعلام کرد که در یکی از بندها نیز شعر خوانی معلم ادبیات رضا حسنوند اعنی نگارنده حقیر قرارداشت .
سخنرانی پس از سخنرانی و سخنرانی بعد از سخنرانی مردم را بر روی سکو زمین گیر کرده بود. حالا دیگر برف نمی بارید آفتاب هم مهربان شده بود . اما از هر سو سرما می بارید من تازه معلم شده بودم و ادبیات پارسی را در دبیرستان های الشتر تدریس می کردم . .... نمیدانم در چه فکری غرق شده بودم که ناگهان مجری برنامه با آن بلندگوهای گوشخراش اعلام کرد که :
در این قسمت از برنامه توجه عزیزان را به شعرخوانی معلم عزیز آقای رضا حسنوند جلب می کنم.
آرام آرام با کسب اجازه و عرض ارادتی به عزیزانی که کنارم نشسته بودند پشت تریبون رفتم و مستقرشدم !!! جمعیت بسیاری و شاید حدود چند هزارگوش و چشم و چند دوربین مستقیم مرا نگاه می کردند.
شروع کردم به سلام و تبریک و کسب اجازه از حاضران . هنوز دو سه بیت از شعرم را نخوانده بودم که دیدم کسی دستی در جیبم کرد و سری فراگوشم آورد و و به آواز حزین گفت:
این کاغذ را بخوان ؟؟؟؟؟
من مات و مبهوت مانده بودم که این چه کاغذی است و این آقا راکه میشناختمش و از مسئولین آموزش و پرورش آن زمان الشتر بود با من چه کار دارد . من مانده بودم که با این کار از من چه میخواهد؟ و چیزی نمانده بود که مهار شعر خوانی را از دست بدهم .
با یک دست دفتر شعرم را گرفتم و با دست دیگر کاغذ را درآوردم کاغذ را آرامآرام باز کردم و در میانه شعر نگاهش کردم نوشته ای روی آن دیدم نوشته ای که در تمام عمرم نه دیده بودم و نه شنیده بودم .با خطی بسیار بی سوادانه و بسیار ناشیانه نوشته بود
لطفاً هنگام قرائت شعر به سکو هایی که خانم ها نشسته اند نگاه نکنید
من مانده بودم که خدای من در این موج جمعیت و در این فاصله حدود ۱۰۰ متر از سکوی جایگاه خانم ها و در برابر آن همه دوربین ومن عینک ته استکانی و قیافه ی کاریکاتوری!!!!چگونه میشود به طرف خانمها نگاه کرد و خدای نکرده بوووووووووووووووق ... . آن شعر را به پایان بردم با دلی شکسته روحی آشفته و خشمی نهفته .
اما چیزی نگفتم سکوت کردم و با خود گفتم:
و ما چه روزگاری را که سپری نکردیم . الان که من این قصه می گویم آن عزیز در قید حیات است و هنوز که هنوز است در افکار صدساله خویش منجمد مانده و یک اپسیلون هم پیشرفت نکرده است هرچند من نیز در آن جلسه با توجه به قرار گرفتن تریبون روبروی مردان هرگز سعادت نگاه کردن به سکوی جایگاه خانم ها را نیافتم!!!!! اما آن سخن هنوز که هنوز است بر سکوی روانم نشسته است و به من دهن کجی میکند و همیشه با خودم میگویم و ما چه روزگاری را که سپری نکردیم؟؟؟؟؟
ارادتمند رضا حسنوند شوریده لرستانی
@shooridehlorestany