;




شاعران لک زبان
ادبيات منظوم و منثور لكي


مقایسه زندگی موسی و فریدون در عالم اسطوره

مقايسه سرگذشت

حضرت موسي [1](ع)

با

فريدون و داراب[2]

 در شاهنامه

رضا حسنوند

« شوريده لرستاني»

كارشناس ارشد زبان و ادبيات فارسي

 

تشابهات زندگي افراد خاصه مشاهير عالم  ،  براي هر فردي جالب خواهد بود.
و در صدد يافتن توجيهات و يا دلايلي برخواهد آمد كه چرا چنين شده تا چنان شود و ... . در زندگي داراب و موسي و فريدون  ،  نكات قابل توجهي نهفته است . به عنوان مثال در به حكومت رسيدن فريدون كسي به نام كاوه زمينه گستر قيام و شورش مي شود تا وضعيت اقتضاي بر تخت نشستن فريدون را داشته باشد . ولي در به حكومت رسيدن داراب  ،  رشادت و يلي و قدرت مندي او در ميان ديگر هم سالان  ،  باعث مي شود كه نژاد شاهانه اش برملا شود و خود نيز به جستجوي نياكان بپردازد و نهايت ،  پادشاه شود.

در زندگي موسي  ،  خود به تنهايي عليه فرعون قيام مي كند وياران اورا در نيل غرق مي كند و ... .

اما ،  اين سه شخصيت معروف و جهان آشنا داراي تشابهات بسيار زيبايي
 در زندگي و سرنوشت
 مي باشند كه خواننده را به شگفت مي دارند. به عنوان مثال
 در زندگي حضرت موسي مي خوانيم كه :« فرعون خوابي هايل ديده كه آتشي از محله بني اسراييل برآمد و به يك  روايت از بيت المقدس ،  و گرد سراي او برآمد و اورا بسوخت و ... معبران گفتند:

 ديدن اين خواب دليل مي كند كه مولودي آيد در اين سالها كه ملك تو از دست بشود و هلاك تو بردست او باشد و ...[3] .» بر همين اساس فرعون دستور مي دهد كه متولدين پسر را به محض خبر دار شدن از تولدشان نابود كنند تا شايد فرد مورد نظر نيزدر اين گير و دار از بين برود. ولي از آنجا كه هرساله پيران مي مردند و كودكان را
 مي كشتند جمعيت بني اسراييل روبه كمي مي نهاد تا آن كه اين سخن را به فرعون رساندند او نيز گفت يك سال در ميان مواليد پسر را بكشيد و به همين خاطر بود كه هارون و موسي در سال هايي كه كودكان پسر را نمي كشتند متولد شدند[4]. و موسي
 در چنين اوضاع و احوالي متولد مي شود.

 در چنين وضعيتي مادر موسي تولد نوزاد خود را از خواهرش هم
 پنهان مي كند  تا آنجا كه روزي كه به قصد كاري به بازار مي رود براي آنكه مبادا فرزندش به دست ماموران فرعون بيفتد آن را در تنور خاموش نان پزي
مي نهد و هنگاهي كه خاله موسي به قصد نان پزي  تنور را روشن مي كند بي آنكه بداند كودكي در آن تنور خوابيده شعله را سرگرم كار خود مي كند  ،  مادر موسي سر
مي رسد تنور را پر از آتش مي بيند ، آشفته و آسيمه سر مي شود و  به سرعت به سراغ تنور مي رود و ناگاه مي بيند «.... موسي در ميان آتش بود و آتش گرد او مي گرديد و اورا گزند نمي كرد [5].» و موسايي كه آب سرنوشتش را بايد رقم بزند ابتدا آتش را تجربه مي كند.و به نوعي كهن الگوي آب  يا « آركي تايپ » حضور خود راپيشاپيش اعلام
مي كند.

اما تقدير كار خود را مي كند و اوهام و پندارهاي بي اساس نيز كار خودرا ،  مادر موسي بدون نشان حاملگي  بار خود را برزمين مي نهد و از ترس آن را در صندوقي مي نهد و به دستان نيل مي سپارد اتفاق آسماني چنان رقم
مي خورد كه كودك سرگردان در رود نيل وارد شعبه اي از رود خانه مي شود كه آن شعبه از منظرگاه فرعون رد مي شده.

 آسيه و فرعون صندوقي را برآب مي بينند آن را  از آب مي گيرند و درش را باز مي كنند و كودكي در آن مي يابند

فرعون قصد كشتن اورا دارد اما آسيه مي گويد: اورا نكش به آن اميد كه
 آرامشي باشد برايمان[6]. فرعون بچه را امان ميدهد . و بعد از انس به آن طفل
 و تسليم نادانسته فرعون در برابر تقدير الهي روزي؛

« فرعون آسيه را مي گويد:

 چه نام نهيم اورا ؟

آسيه مي گويد:

موساً لانّه وجد بين الماء والشجر ،  اورا موسي بناميم  براي آنكه اورا از ميان آب و شجر يافتند. [7]»

 بنابر اين از اينجا به بعد تعبير عملي رويا و خواب ديدن حاكمِ ظالم ؛ روزگار صاحب رويا را مي آشوبد. ولي از آنجا كه تقدير بايد رقم بخورد لهذا فرعون برسفره خود كسي را مي پرورد كه بعدا طومارش را همين خانه پرورد در هم مي پيچد.

در داستان فريدون نيز حاكم ظالم كه همان ضحاك باشد خواب
 مي بيند كه  سه نفر از كاخ شاهي به قصد نبرد  به سويش مي آيند ،  يكي كهتر  و دو ديگر مهتر و و با گرز گاوسار بر سرش مي كوبند اين سخن را با نديمان در ميان مي نهد ولي نمي تواند آشفتگي اش را پنهان كند تا آنكه از معبران مي خواهد تا اين خواب اورا تعبير كنند سه چهار روز معبران چيزي نمي گويند تا شب چهارم ضحاك برمعبرين
 مي آشوبد تا نهايتا يكي از معبران خردمند تعبير درست خوابش را براي او بازگو
مي كند و حتي كشته شدن پدر فريدون يعني آبتين و گاوي به نام برمايه را نيز به او ياد آور مي شوند.

 « ضحاك شبي خوابي وحشتناك ديد و خواب گزاران را براي تعبير فراخواند
 و آنان پس از چند روز او را گفتند: فريدون ظهور خواهد كرد و جاي ترا خواهد گرفت.
 و بخت ترا بخاك خواهد افكند[8].   ... و موبدان قبلا تعبير خواب ضحاك از تولد فريدون  را به او خبر داده بودند و روزبانان ضحاك مترصد بودند تا اورا به محض تولد دستگير
 و نابود سازند .....مادر فريدون .... فريدون را به مرغزاري مي برد و به نگهبان مي سپرد
و پس از سه سال مادرش اورا به كوه البرزمي برد.[9]» فرانك مادر فريدون فرزندش را به مرغزاري مي برد و به دست مردي پاك ميدهد تا از شير ماده گاوي بنام برمايه اورا پرورش دهد ولي جاسوسان ضحاك پس از پي بردن به اين موضوع گاو را نيز مي كشند و فرانك فرزندش را به مردي درستكار برقله اي مي سپارد و مي گويد اين فرزند من سر انجمن خواهد شد اورا نيك بدار . فريدون تا شانزده سال بر آن قله مي زيد و سپس پايين مي آيد و ماجرا ار از زبان مادرش جويا مي شود و مادر نيز همه چيز را با او در ميان مي نهد.و هنگام قيام كاوه آهن گر  مردم اورا از كوه به شهر مي آورند و بر تخت مي نشانند.

 

 

 

 

 

 

 

 

اما داستان ديگري كه بسيار شبيه به اين دو داستان است داستان
 داراب و هماست:

در داستان داراب حاكم وقت و دشمن داراب كسي نيست جز مادر داراب  ،  اين بار حاكم و شورشي هردو در يك خانواده زندگي مي كنند ، حكايت زندگي كردن حاكمان و شورشياني كه آينده حكومت ها را به دست مي گيرند منحصر به اين داستان نيست بلكه سيري طولاني و ممتد دارد و شاهد مثال زيباي آن درگيري هاي اعضاي خانواده پادشاهان براي تصاحب حكومت هاست .و بسيار اتفاق مي افتد كه دست پرورده پادشاهي ،  عليه مخدوم خود توطئه مي كند و برجايش مي نشيند.

« هماي چهرزاد بار دار بود كه پدرش بهمن كه شوهرش نيز بود در گذشت
 و هماي خود به پادشاهي نشست و از آنجا كه سخت دل بسته پادشاهي بود پس از آنكه اورا پسري آمدتولد فرزند را از همه نهان كرد و شايع ساخت كه كودك وي مرده است
و پس از آنكه هشت ماه دايه اي فرزند اورا پرورش داد هماي فرزند را در صندوقي پر زر و سيم و گوهر و مرجان نهاد و به آب فرات سپرد و دو تن را  نيز به دنبال صندوق روانه كرد تا بدانند صندوق به دست چه كسي مي افتد صندوق بر آب مي رفت و تا به دست گازري افتاد...[10] .» در تاريخ طبري ضمن بيان اين داستان  ،  مي گويد:« ...اورا به رود كر استخر يا رود بلخ افكند و...به دست آسيابي افتاد... . [11]» در چنين داستان هايي معمولا واژه هاي نماديني وجود دارد كه در بيشتر ماجرا ها حضور دارند و اين واژه ها عبارتند از: رود ،  صندوق ،  به آب سپردن ،  صندوق به دست گازر يا آسيابان افتادن و ....

 نكته جالب توجه آنكه اين فرزندرا ،  كه چون موسي در آب
 انداخته مي شود و چو ن موسي  كساني از دور مسير اورا در رود تعقيب مي كنند داراب نام مي نهند كه در شباهت معنايي جاي تامل و دقت دارد.

آياساختار اين واژه ،   چونان واژه موسي كه به معني از ميان آب و درخت ها گرفته شده و متشكل از دار ـ درخت ـ و آب مي باشد ،  نيست؟! و آيا نظر كريستن سن در اين باره درست نمي نمايدكه؟ « ... آسياباني اورا [ داراب]  بيافت و دارآب 

ناميد زيرا ميان درختان (دار) + آب  يافته بودند[12]. »اين داستان در شاهنامه چنين
 آمده است:

... هماي آمد و تاج بر سر نهاد
يكي راه و آيين ديگر نهاد
به راي و به داد از پدر برگذشت
همي گيتي از دادش آباد گشت
...چو هنگام زادنش آمد فراز
زشهر و زلشكر همي داشت راز
...نهاني پسر زاد و با كس نگفت
همي داشت آن نيكويي در نهفت
بياورد آزاده تن دايه را
يكي پاك و باشرم و با مايه را
كسي كو زفرزند او نام برد
چنين گفت كان پاك زاده بمرد
همان تاج شاهي به سر بر نهاد
همي بود بر تخت پيروز و شاد
...بدين سان همي بود تا هشت ماه
پسر گشت ماننده رفته شاه
بفرمود تا درگري ـ درود گرـ  پاك مغز
يكي تخته جست از دركار نغز
يكي خرد صندوق از چوب خشك
بكردند ون برزد برو قير و مشك
ببستند بس گوهر شاهوار
ببازوي آن كودك شير خوار
نهادش به صندوق در نرم نرم
به چيني پرندش بپوشيد گرم
زپيش همايش برون تاختند
به آب فرات اندر انداختند
پس اندر همي رفت پويان دو مرد[13]
كه تا آب با شيرخواره چه كرد
بگازر گهي كاندرو بود سنگ
سرجوي را كارگه كرده تنگ
يكي گازر آن خرد صندوق ديد
بپوييد وز كارگه بركشيد
چو بگشاد گسترده ها برگرفت
بماند اندآن كار گازر شگفت
چو بيگاه گازر بيامد زرود
بدو جفت او گفت هست اين درود
كه بازآمدي جامه ها نيم نم
بدين كاركرد از كه يابي درم
دل گازر از درد پژمرده بود
يكي كودك زيركش مرده بود[14]
زن گازر از درد كودك نوان
خليده رخان تيره گشته روان
بدو گفت گازر كه بازآر هوش
ترا زشت باشد ازين پس خروش
كنون گر بماند سخن در نهفت
بگويم به پيش سزاوار جفت
درآن جوي صندوق ديدم يكي
نهفته بدو اندرون كودكي
چو من برگشادم در بسته باز
بديدار آن خردم آمد نياز
چو آن جامه ها برزمين برنهاد
سر تنگ صندوق را برگشاد
زن گازر آن ديد خيره بماند
برو بر جهان آفرين را بخواند
...بدو گفت گازر كه اين را بجان
خريدار باشيم تا جاودان
كه اين كودك نامداري بود
گر او در جهان شهرياري بود
زن گازر اورا چو پيوند خويش
بپرورد چونان كه فرزند خويش
سيم روز داراب كردند نام
كزآب روان يافتندش كنام......[15]


 البته داستان ها ي ديگري در ملل مختلف وجود دارد كه به اين داستان ها ماننده است مثلا ،

«  اگر پدر بزرگ پرسئوس راه خود را دنبال مي كرد هرگز او زاده
 نمي شد.آكريسيوس پادشاه آرگوس پدر يك دختر زيبا بنام دانائه بود اما از اين كه پسري نداشت دل شكسته بود ،  هنگامي كه با يك پيش گو در باره نداشتن وارث مذكر صحبت مي كرد به او گفته شد كه او صاحب پسري نخواهد شد اما صاحب يك نوه مذكر خواهد شد[16] كه به حكم سرنوشت قاتل پدر بزرگ خود خواهد بود.... او دانائه را در برجي مفرغين زنداني كرد ... زئوس با او درآميخت و  پرسئوس متو لدشد ...وي نجار خود را مجبور كرد كه صندوقي بسازد و دانائه را مجبور كرد كه فرزندش درآن بنشيند و آنهارا را به دريا افكند ... آنها جان سالم بدر بردند ... ماهيگير شريفي آنها را يافت و به مراقبت آنها همت گماشت[17] تا ... .[18]»

نتيجه اي كه  از بحثهاي فوق و داستان ها ي اسطوره اي  بدست مي آيد اين  است كه براي اهل خرد به يقين تعجب انگيز خواهد بود:

الف: موسي و فريدون و داراب هرسه براي بدست گرفتن حكومت و ايجاد اوضاع بهتر قيام مي كنند.

ب: هرسه نفر بوسيله مادرانشان از معركه خطر دور  مي شوند

ج: نامي از پدر اين سه بصورت موثر در داستان ها  وجود ندارد.

د: در دومورد يعني سرگذشت موسي و داراب  ،  اقدام مادر در نهان كردن حاملگي و درآب انداختن بچه درصندوقچه و گماردن مراقب دركنار رودخانه و ... ،  كاملا مشترك است.

هـ : وجه تسميه داراب ـ از آب گرفته شده دار+ آب  ـ و موسي ـ مو  يعني آب + شا  به معني درخت ـ  دقيقا يكي است و به عبارتي  ،  الاسم يدل علي المسمي.

و: در مورد موسي و فريدون قتل افراد بي گناه باعث خيزش و قيام
مي شود به گونه اي كه موسي با كشتن فردي قبطي با يك مشت[19] ،  سر به شورش بر مي دارد و بعد از سالها دوباره به شهر خود برمي گردد و ...  ،  

 و فريدون نيز در پي كشته شدن[20] پسران كاوه و قيام آن آهنگر؛ از البرز پايين مي آيدو حكومت را بدست مي گيرد.

ز: در داستان موسي  وزيري بنام هارون كه برادر موسي است و جود دارد و در داستان فريدون نيز  برادران  فريدون اولين مشاوران اويند بگونه اي كه قبل از نبرد با ضحاك ابتدا به ديدن آنها مي رود.

ح: در داستان موسي خواهرش در كنار نيل صندوق را تا مقصد مي پايد و در داستان داراب دو مرد اين كار را مي كنند.

ط:  نكته آخر اينكه با توجه به حضور عنصر آب ،  گرچه موسي و داراب با توجه به نقش مهم و سازنده آب وطي مسير  رودخانه در گيرودار سرنوشت واقع شده اند و لي فريدون در ارتفاعات و دشتها بزرگ شده ولي باز بايد دانست كه فريدون نيز در پايان حكومت ضحاك براي دستگير كردنش از رود فرات مي گذرد تا باز آب اين عنصر مهم طبيعت نقش خود رابه زيبايي  ايفا كرده باشد. همان گونه كه موسي براي غلبه بر فرعونيان بر او لازم آمد تا از رود نيل بگذرد و نجات يابد. و .....

 

 

 

اما داستان فريدون  در شاهنامه باختصار چنين آمده است:

...از آن پس برامد زايران خروش
پديد آمد از هر سويي جنگ و جوش
شنودند كانجا يكي مهتر است
پر از هول شاه يكي اژدها پيكر است
سواران ايران همه شاهجوي
نهادن يكسر به ضحاك روي
سوي تخت جمشيد بنهاد روي
چو انگشتري كرد گيتي بروي
...چو ضحاكش آورد ناگه به چنگ
يكايك ندادش زماني درنگ
به ار ّش سراسر به دو نيم كرد
جهان را ازو پاك بي بيم كرد
 ...چو ضحاك شد بر جهان شهريار
برو ساليان انجمن شد هزار
شده بر بدي دست ديوان دراز
به نيكي نرفتي سخن جز به راز
...چنان بد كه هر شب دو مرد جوان
چه كهتر چه از تخمه پهلوان
خورشگر ببردي به ايوان شاه
همي ساختي راه درمان شاه
بكشتي و مغزش بپرداختي
مرآن اژدها را خورش ساختي
...در ايوان شاهي شبي دير ياز
به خواب اندرون بود با ارنواز
چنان ديد كز كاخ شاهنشهان
سه جنگي پديد آمدي ناگهان
دو مهتر يكي كهتر اندر ميان
به بالاي سرو و به فر كيان
دمان پيش ضحاك رفتي به جنگ
زدي بر سرش گرزه گاورنگ
همي تاختي تا دماوند كوه
كشان و دوان از پس اندر گروه
يكي بانگ بر زد بخواب اندرون
كه لرزان شد آن خانه صد ستون
بجستند خورشيد رويان زجاي
از آن غلغل نامور كدخداي
... سخن سربسر موبدانرا بگوي
پژوهش كن و راستي بازجوي
نگه كن كه هوش تو بردست كيست
زمردم شمار ار زديو و پريست
شه پرمنش را خوش آمد سخن
كه آن سرو سيمين برافكند بن
سپهبد بهر جا كه بد موبدي
سخندان و بيدار دل بخردي
زكشور به نزديك خويش آوريد
بگفت آن جگر خسته خوابي كه ديد
لب موبدان خشك و رخساره تر
زبان پرزگفتار با يكدگر
همه موبدان سر فكنده نگون
پر از هول دل ديدگان پر زخون
از آن نامداران بسيار هوش
يكي بود بينا دل و تيز گوش
خردمند و بيدار و زيرك بنام
كزان موبدان او زدي پيش گام
بدو[ به ضحاك]گفت پردخته كن سرزباد
 كه جز مرگ را كس زمادر نزاد
...كسي را بود زين سپس تخت تو
بخاك اندرآرد سر و بخت تو
كجا نام او آفريدون بود
زمين را سپهري همايون بود
چو او زايد از مادر پر هنر
بسان درختي شود بارور
بمردي رسد بركشد سربه ماه
كمر جويد و تاج و تخت و كلاه
بدو گفت ضحاك ناپاك دين
چرا بنددم از منش چيست كين
دلاور بدو گفت گر بخردي
كسي بي بهانه نسازد بدي
برآيد بدست تو هوش پدرش
ازآن درد گردد پر از كينه سرش
يكي گاو برمايه خواهد بدن
جهانجوي را دايه خواهد بدن
تبه گردد آن هم بدست تو بر
بدين كين كشد گرزه گاو سر
چو بشنيد ضحاك بگشاد گوش
زتخت اندر افتاد و زو رفت هوش
...چو آمد دل نامور بازجاي
به تخت كيان اندر آور پاي
نشاند فريدون بگرد جهان
همي باز جست آشكار و نهان
برآمد برين روزگار دراز
كشيد اژدها فش به تنگي فراز
خجسته فريدون زمادر بزاد
جهان را يكي ديگر آمد نهاد
...همان گاو كش نام برمايه بود
زگاوان ورا برترين پايه بود
شده انجمن برسرش بخردان
ستاره شناسان و هم موبدان
كه كس در جهان گاو چونان نديد
نه از پيرسر كاردان شنيد
زمين كرده ضحاك پر گفت و گو ي
بگرد جهاني بدين جستجوي
فريدون كه بودش پدر آبتين
شده تنگ برآبتين بر زمين
گرفتند و بردند بسته چو يوز
برو بر سرآورد ضحاك روز
خردمند مام فريدون چو ديد
كه بر جفت او بر چها بد رسيد
فرانك بدش نام و فرخنده بود
به مهر فريدون دل آكنده بود
پر از داغ دل خسته روزگار
همي رفت پويان بدآن مرغزار
كجا نامور گاو برمايه بود
كه بايسته برتنش پيرايه بود
به پيش نگهبان آن مرغزار
خروشيد و باريدن خون در كنار
بدو گفت كين كودك شير خوار
زمن روزگاري بزنهار دار
پدروارش از مادر اندر پذير
وزين گاو نغزش بپرور به شير
وگر باره خواهي روانم تراست
گروگان كنم جان بدان كت هواست
نشد سير ضحاك از آن جستجوي
شد از گاو گيتي پر از گفتگوي
دوان مادر آمد سوي مرغزار
چنين گفت با مرد زنهار دار
كه انديشه اي در دلم ايزدي
فراز آمدست از ره بخردي
همي كرد بايد كزين چاره نيست
كه فرزند و شيرين روانم يكيست
ببرم پي از خاك جادوستان
شوم تا سر مرز هندوستان
شوم ناپديد از ميان گروه
برم خوب رخ را به البرز كوه
بياورد فرزند را چون نوند
چو مرغان برآن تيغ كوه بلند
يكي مرد ديني برآن كوه بود
كه از كار گيتي بي اندوه بود
فرانك بدو گفت كاي پاك دين
منم سوگواري زايران زمين
بدان كين گرانمايه فرزند من
همي بود خواهد سر انجمن
ترابود بايد نگهبان او
پدروار لرزنده بر جان او
...چو بگذشت ازآن برفريدون دو هشت
 زالبرز كوه اندرآمد بدشت
بر مادر آمد پژوهيد و گفت:
كه بگشاي برمن نهان از نهفت
...فريدون چوبشنيد بگشاد گوش
زگفتار مادر برآمد به جوش
...چنان بد كه ضحاك را روز و شب
بنام فريدون گشادي دولب
...از آن پس چنين گفت با مهتران
كه اي پر هنر باگهر بخردان
... يكي محضر اكنون ببايد نوشت
كه جز تخم نيكي سپهبد نكشت
...هم آنگه يكايك زدرگاه شاه
برآمد خروشيدن دادخواه
ستم ديده را پيش او خواندند
برنامدارانش بنشاندند
بدو گفت مهتر بروي دژم
كه برگوي تا ازكه ديدي ستم
...بفرمود پس كاوه را داخواه
كه باشد بدان محضر اندر گواه
چو برخواند كاوه همه محضرش
سبك سوي پيران آن كشورش
خروشيد كاي پايمردان ديو
بريده دل از ترس گيهان خديو
...چو كاوه برون شد زدرگاه شاه
برو انجمن گشت بازار گاه
...فريدون چو گيتي برآن گونه ديد
جهان پيش ضحاك وارونه ديد
سوي مادر آمد كمر برميان
به سر بر نهاده كلاه كيان
كه من رفتني ام سوي كارزار
ترا جز نيايش مباد ايچ كار
...فريدون سبك ساز رفتن گرفت
سخن را زهر كس نهفتن گرفت
... نهاد از برتخت ضحاك پاي
كلاه كئي جست و بگرفت جاي
...برآن گونه ضحاك را بسته سخت
سوي شيرخوان برد بيدار بخت
ازو نام ضحاك چون خاك شد
جهان از بد او همه پاك شد[21]

در مرور سرگذشت اين سه نفر تشابهاتي وجود دارد كه خواننده را به شك واميدارد كه از خود بپرسد؛ راستي نكند اين سه نفر تكرار هم ديگرند ولي در زمان هاي مختلف و با چهره هاي ديگر؟ ولي به هر حال بايد اين مقوله بررسي شود و به نتايجي بيانجامد.

جمع بندي داستان ها ي موسي و فريدون و داراب

1-           موسي و فريدون در محيطي كه پسران تازه تولد
 را
مي كشند  به دنيا مي آيند ،  اما داراب در دامان زني زندگي را
مي آغازد كه با تولدش موافق نيست.

2-                           موسي و فريدون و داراب بعد از تولد ،  از مادر دور مي شوند.

3-                           موسي و داراب به دست آب سپرده مي شوند و فريدون را در دامان خاك مي پرورند.

4-           موسي و داراب هردو توسط كساني كه صاحب فرزند
نمي شوند از آب نجات مي يابند.

5-           موسي در دامان كسي بزرگ مي شود كه بعدا بر او
 مي شورد.

6-           سرانجام موسي و فريدون و داراب براريكه حكومت
 مي نشينند و تقدير به تحقق مي پيوندد.

7-                           هرسه نفر نهايتا به موطن اصلي خود باز مي گردند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



[1] - براي اطلاع بيشتر در مورد زندگاني حضرت موسي ر.ك. تفسيرسوره مباركه قصص در ج 5 كشف الاسرار ميبدي صص 269- 362

[2] - دراخبارالطوال دينوري به كوشش مهدوي دامعاني نشر ني  ص52  ،  گويد:خماني پادشاه شد و پسري زاييد كه همان دارا پسر بهمن است.

[3] - ج 3  تفسير روض الجنان ابوالفتوح رازي از ا نتشارات كتابخانه آيت الله مرعشي نجفي سال 1404 هـ  .ق.   ،   ص 505

[4] تاريخ طبري   ،   محمد جرير طبري  ،   ترجمه ابوالقاسم پاينده  ،   نشر اساطير  ،   چاپ پنجم 1375 صص 296

[5] - ابوالفتوح رازي ، روض الجنان (قم:  انتشارات كتابخانه مرعشي   ،   ج 4)  ص 187

[6] - ر.ك. آيه مباركه 9 از سوره قصص

[7] - ابوالفتوح رازي ، روض الجنان .   ص 188: لازم به ذكر است  كه موسي را موشِه (mosheh) گويندبه معني از آب كشيده شده. ر.ك. فرهنگ لغات قرآن   ،   پروفسور عباس  ،   نشر رؤيا ،   2535  ،   ص 532

 و در ج 1 ص 189 كشف الاسرار در مورد واژه موسي چنين آمده است: ... موسي بزبان عبري موشِي گويند و « مو » آب باشد و   ،   شا  درخت  ،   اورا به نزديك آب و درخت يا فتند آنگه كه يافتند در سراس فرعون. اين مضمون در ج 6 ص 124 و در ص 299 ج 1 تاريخ طبري نيز آمده است .

[8] - منصور رستگارفسايي،  فرهنگ نامهاي شاهنامه ، ... ،   600

[9] - همان     ،  ص 817

[10] -  منصور رستگارفسايي،  فرهنگ نامهاي شاهنامه ، ... ،  ص 374

[11] محمد جرير طبري ، تاريخ طبري     ترجمه ابوالقاسم پاينده  (تهران:  نشر اساطير  ،   چاپ پنجم 1375 )ص 485

[12] - كريستن سن ، كيانيان(تهران:  ،   نشر علمي فرهنگي  ،   چاپ پنجم  ، ترجمه ذبيح الله صفا  ،   1368 )ص215  ،   البته اين مطلب را حكيم توس به خوبي در اين يك بيت بيان كرده است:

...سيم روز كردند داراب نام

كزآب روانيافتندش كنام...

[13] - مقايسه شود با خواهر موسي كه در كنار نيل مقصد صندوق را مي پاييد.

[14] - مقايسه شود با بي فرزندي فرعون  و نگهداري و پرورش فرعون موسي را بجاي فرزند خويش.

 

[15] -[15] ابوالقاسم فردوسي ،شاهنامه  .داستان هماي چهرزاد

[16] - مقايسه شود با منوچهر نوه دختري فريدون .

[17] - مقايسه شود با گازر ي كه داراب را از آب گرفت

[18] -  لوسيلا برن  ، ص 85  ،   باز براي تشابه چنين داستان ها يي ر.ك. ص 44 همين اثر.

[19] - ر.ك. به آيه مباركه 15 از سوره قصص

[20] - ضمنا تا قبل از قتل هابيل همه حيوانات بصورت مختلط برزمين مي زيسته اند ولي پس از اين اتفاق حيوانات از هم مي رمند و هركدام به شكلي ديگر مي زيند.ر.ك. قصص الانبيا  ،   جزايري  ،   ترجمه يوسف عزيزي  ،   انتشارات آگاه  ،   چاپ دوم 1376  ،  صص117و118

[21] ابوالقاسم فردوسي، شاهنامه. صص 33تا52



نوشته شده توسط رضا حسنوند(شوریده لرستانی) در جمعه دوازدهم بهمن ۱۳۸۶

.:: ::.





Powered By blogfa.com Copyright © 2009 by shaeranelakzaban
This Themplate By Theme-Designer.Com

منوی اصــــلی -------------------- Menu

دربــــــــــــــاره -------------------- About

آرشـــــــــیو -------------------- Archive

پیشـــــین -------------------- Previous

لینکستان -------------------- LinkDump

دیگر مــــوارد -------------------- Others

امکانات جانبی
theme-designer.com