تقدیم به دکتر علی فتح الهی در فراسوی مرزها
تار نگاه
گره خورده حسرت به تارنگاهم
بغل بسته محنت به پود گناهم
به ناداني ار لحظه اي خنده كردم
به عمري پشيمان ازآن اشتباهم
بود سرنوشتم هماني كه در خواب ديدم
من و بغض آئينه و سنگ آهم
كجا آرشي كو بدوزد به تيرم
كه دل جمله گم شد به جرم نگاهم
نه جاري نه ساكن عطشناك حيرت
نه رودم نه بادم نه كوهم نه كاهم
چو خورشيد لرزان صبح غروبم
خزان پا نهاده به برگ پگاهم
به رؤياترين باغ من پابنه
كه سوي تو مي آيد اين طفل راهم
شوریده لرستانی