گزارش
اولين همايش منطقه اي آسيب شناسي شعر و ادبيات لكي
رضا حسنوند
همايش لكي برنامه اي بود كه حدود شش ماه پيش با هماهنگي هاي لازم اداره فرهنگ و ارشاد الشتر در دست برگزاري بود براي به انجام رسيدن اين برنامه ابتدا فراخوان شعر و مقاله به استانهاي همجوار فرستاده شد سپس با استادان مطرح در اين زمينه ارتباط برقرار شد تا درين همايش حضور يابند و همچنين از اساتيد موسيقي نيزبراي فخامت همايش در اين جمع تقاضاي حضور شد از آنجا كه همه لك دوستان براي اين جلسه روز شماري مي كردند سيل اشعار و مقالات از استانهاي كرمانشاه و ايلام و همدان و كردستان به سوي دبيرخانه سرازير شد از ميان مقالات و اشعار وصول شده بيست اثر شعر و دو مقاله تخصصي زبان شناسي برگزيده شد و دعوت نامه براي صاحبان آثار ارسال گرديد در روز 22 آذر ماه در سالن اجتماعات فرماندري الشتر اين همايش در دو نوبت صبح و بعدالظهر در ميان سيل مشتاقان برگزار شد و دوستداران ادب لكي به علت نبود جاي كافي با نشستن بركف سالن بيشتر برنامه را به نظاره نشستند.برنامه صبح با تلاوت قرآن و سرود جمهوري اسلامي آغاز شد و سپس شاعران برنامه به قرائت آثار خود پرداختند كه مورد توجه خاص حاضران واقع شد
بعد الظهربرنامه بسيار پربارتر و شلوغ تر بود به گونه اي كه حتي نيم متر جاي در تمام سالن وجود نداشت تا كسي بتواند برآن بنشيند در اين نوبت برنامه مقالاتي توسط رضا حسنوند و مهدي ويسكرمي در مورد مسايل مرتبط بازبان لكي قرائت شد و بعد حضور دكتر ميرجلال الدين كزازي بر رونق مجلس افزود دكتر كزازي در سخنان خويش ديرينه شناسي زبانهاي بومي را لازمه توسعه و غناي ادبي دانستند و از زبان لكي به عنوان يكي از زبانهاي غني و پربار ايراني ياد نمودند و ايراني بودن را فخر دانستند و به كاوش مسايل زبان شناسي پرداختند بعد از دكتر كزازي ايرج رحمان پور و همكارانش به اجراي برنامه پرداختند و مورد تشويق حاضران قرار گرفتند اما مقالات و اشعاري كه در اين همايش به سمع و نظر حضار رسيد ذيلا تقديم مي گردد اميد است مورد قبول طبع بلند خوانندگان واقع شود.
بررسي آسيب شناسانه
زبان و ادبيات لكي
به بهانه همايش منطقه اي شعر و ادبيات لكي
در الشتر
رضا حسنوند« شوريده لرستاني»
زبان و ادبيات لكي يكي از زلال ترين زبانهاي موجود دنيا براي بيان احساس و عاطفه انساني است ،به گونه اي كه شنونده با شنيدن ابيات نغز و پر مغز لكي، تا لبه هاي اسطوره و احساس پيش مي رود و اگر بخواهد مي تواند به فراسوي انديشه ها گام بگذارد. و اين لذت ناك شدن دل و جان ريشه در توانمندي گستره ي زبان لكي دارد زيرا اگر زباني نتواند بين واژه ها و احساس و عاطفه افراد ارتباط پيدا كند تنها به درد مراودات بازاري كوچه و خيابان مي خورد و دل را بكار نمي آيد.
براي ورود به مدخل و شناسايي قدرت زبان لكي، ابتدا دوبيت از ادبيات لكي را با دوبيت از ادبيات عرب و فارسي مقايسه مي نماييم تا بدانيم عمق اين ادب تا كجاي انديشه است و بعد قضاوت را به عهده خوانند گان مي گذاريم:
حافظ شيرازي را نياز به توصيف نيست و اهل ادب ميدانند كه گفته هايش در اوج فخامت و پختگي است و كسي را ياراي خرده گرفتن برو نيست اين بزرگواردر غزلي با مطلع :
هر چند پيرو خسته دل و ناتوان شدم
هرگه كه ياد روي توكردم جوان شدم.....
بيتي دارد كه مي فرمايد:
من پير سال و ماه ني ام يار بي وفاست
برمن چو عمر مي گذرد پير ازآن شدم
در اين بيت حافظ بزرگوار يار و معشوق و همان گلواژه اي كه « معلم عشق مي شود و اهلش را شاعري مي آموزد» بهانه كرده و اورا بي وفا دانسته و حسن تعليلي بر پيري خود آورده است و نقص« بي وفايي» را بريار وارد كرده است.
اما شاعر لك زبان گويا مي دانسته است كه يار منزه و پاك و از هر عيبي مبراست و به همين خاطر در اين بيت اورا مقصر ندانسته و وارد حريم حرمتش نشده و اندوه دوري از يار را ـ نه خود يار را ـ باعث پيري خود دانسته است بنگريد:
«بزران بزران كي يه پيريمه يه كل آخ و داخ دوس دويريمه»
«بگذار زنگها به صدا درآيند و همه بدانند كه اگر من پير شده ام گذشت معمولي روزگار نيست بلكه اندوه فراق يار است وخود او تقصيري ندارد[1].»
اهل ادب ميدانند كه مضمون اين دوبيت كدام عارفانه تر است و تقدس
« يار» در كداميك از اين دو بيت بيشتر است، آن ياري كه عاشق را پير كرده يا آن ياري كه فراقش عاشق را به پيري نشانده ؟
يكي ديگر از ابياتي كه با ادب لكي قابل قياس است بيتي است از يكي از فحول ادب عرب به نام امرؤالقيس در كتاب معروف معلقات سبع بيت 37 ، او مي گويد:
...و كَشحٍ لَطيف كالجَديلِ مُخَصَّر و ساقٍ كأنبوب السّقيِّ المذَلّلٍِ....
در اين بيت شاعر عرب ساق پاي معشوق را به ساقه هاي ني ـ انبوب ـ كه پر از گره و شكن است تشبيه كرده و لطف تشبيهش به آن حدي نرسيده كه خواننده از آن متلذذ گردد و زيبايي مشبه و مشبه به را دريابد . در حالي كه شاعر لك زبان در اين بيت:
هو سوزه سوزه سوزه مورموري ساق سريت پا گردن بلوري
«اي معشوق سبزه گون ! تو گردني بلورين و ساقه هايي چون ساقه هاي طلايي و شفاف گندم داري.»
و براساس آن كه بايد« مشبه به از مشبه اقوا باشد»شاعر لك زبان ساق پاي معشوق خيالي خود را به به ساقه هاي بي بند و گره و يك دست و طلا فام گندم ـ بعد از برداشت محصول ـ تشبيه كرده كه نه تنها بر زيبايي افزوده بلكه مشبه را نيز تعالي داده است . اهل ادب و بلاغت ميدانند كه تشبيه خشن عرب و تشبيه لطيف شاعر لك زبان چه تفاوت هايي باهم دارند و اين زيبايي برخاسته از لطافت طبع شاعران اين زبان است ؟
با اين مقدمه مي خواهم وارد اصل مطلب يعني زبان و ادبيات لكي شوم و چند سطري در اين وادي قلم فرسايي نمايم .
ادبيات لكي يكي از زيباترينهاست زيرا روح سرگردان انسان را تابه حدي شعفناك مي كند كه جسم نيز به پرواز درمي آيد. اما در طول تاريخ بنابر عللي اين آينه زرنگار زنگار گرفته شناسايي نشده و اگر هم گوشه اي از آن منعكس شده با نام ديگر ادبيات هاي مجاور بوده كه «كماهو حقه» درشان اين زبان نبوده و بر اين زبان جفا شده لهذا به همين بهانه برآنم اين ادبيات را از چند منظر آسيب شناسانه مورد مداقه نظر قرار دهم تا پيش از آنكه ديگران متذكر شوند خود به داوري نشسته باشيم.براي آنكه سير مطلب را بدانيم بررسيها را براساس اين فهرست ارائه خواهم داد:
1- بررسي ادبيات لكي از نظر مضمون و محتوا با نگرش به؛
1-1- مسايل بلاغي و ادبي( معاني و بيان و بديع و عروض)
2-1- بينش افقي و عمودي شعر يا شاعران
3-1- مضامين موجود در شعر لكي
2- جايگاه زبان و ادبيات لكي در ميان ديگر ادبيات هاي مجاور
1-2- در ميان ادب فارسي
2-2- در ميان استانهاي همجوار
3 - نويسندگان اين ادبيات
1- بررسي ادبيات لكي از نظر مضمون و محتوا با نگرش
ادبيات لكي در يك نگاه كلي تصور آن را براي خواننده ايجاد مي كند كه گويي اين حال و هوا در يك دنياي مجزا تشكيل يافته و وآن منافذي كه بايد دنياي ديگري را باآن مشاهده كرد وجود ندارد . و دليل اين بليه را مي توان در عمق محدود شاعران دانست زيرا اعتلا و فخامت شعر در گرو معلومات شاعر است. كه در اين ميان مسايل ادبي و بلاغي جاي سخن بسيار دارد.و اگر بسامدي به عمل آيداز بين آرايه هاي ادبي ، تشبيه آن هم از نوع محسوس به محسوس جايگاه بيشتري را اشغال مي كند.
مانند اين بيت از ملاحقعلي سياهپوش كه خود را ( مشبه ) به توده گل بازمانده قبور( مشبه به ) تشبيه مي كند:
هام دمانه دا ژلام وياران مَنم چوين گِل كو منه مزاران
ترجمه:
«همدمان من از كنارم گذشتند و رفتند و من چونان خاك مزاري برجاي مانده ام.»
و يا اين بيت از گنجينه شفاهي:
وي منگه قسم چنه چه ني كه چن پنجقروني قي سر وه ني كه
ترجمه:
سوگند بدين ماه كه اگر نميداني اندازه اش را بايد بداني به اندازه سكه اي است كه براي زيبايي بر گريبان زن زيبارخي نهاده شده باشد
و يا اين بيت از «خانه داجيوند» كه گردن معشوق را به ميلي از طلا و پيشاني اش را با مرمر يكسان دانسته:
گردن و او گره ميل زره وه فرقش فرق نيه وه مرمره وه
ترجمه: گردني( مشبه) چونان ميلي از طلا (مشبه به ) است و پيشاني اش(مشبه ) با مرمر سفيد( مشبه به ) تفاوتي ندارد.
و اغلب اين تشبيهات به طرز خراساني به نوعي به يار و معشوقزميني بر مي گردد و در زمينه ها و قوالب خاكي است و ارتفاع اين انديشه بيشتر از قامت معشوق نيست. در اين ادبيات هرجا كه صور خيال انديشه پخته اي را مي طلبد دستان شاعر از رسيدن به بلنديهاي بلاغي جا مي ماندو به دامنه ها اكتفا مي كند .حال ممكن است در اين ميان كسي بر نگارنده خرده بگيرد و بگويد چنين نيست و به گونه اي ديگر است. اما بايد گفت كه اين سطور زاده سالها تحقيق و بررسي و مطالعه دقيق دواوين شاعران لك زبان است و اگر گفته شود كه تا اين روزگار كسي به اندازه نگارنده بر و بوم زبان لكي را نكاويده و درآن تفحص نكرده ،سخني به گزاف نيست، پس احق و اولي به قضاوتم زيرا اگر چيزي مي گويم براساس مستندات ادبي است نه بر اساس ذوق بي تخصص، و نمي پذيرم كلام كسي كه نه سوادش را دارد و نه معلوماتش را و آنگاه بيايد در اين باب فتوا صادر كند كه چنين است و چنان است، لهذا آنچه گفته مي شود از روي علم به اين زبان و مطالعه و پشتوانه علمي و ادبي در متون آن است و به صرف دانستن دو بيت شعر و چاپ چند مقاله و شنيدن چند به به و چهچه نيست؟!!
در اين ادبيات معمولا تشبيه و مراعات و تضاد بيشترين باربسامد ادبي را بردوش مي كشند و مباحثي چون مجاز و استعاره و كنايه رنگ كمتري دارند . و افق ديد شاعران اين زبان چونان ادب پارسي بلند نيست و تا حريم يار زميني بيشتر نمي رود گرچه در سرودن اين ابيات به زبان لكي، مقاصد ديگري در نظر شاعران بوده ولي متاسفانه شاعران بدان مقاصد توفيق نيافته.و اين برداشت براساس مضامين موجود در ادب لكي است كه كل اين ادبيات حول آن مي چرخد و عمده ي اين موارد به قرار زيرند:
خدا/ دين/ ائمه/ معشوق/طبيعت/ نبرد/ مسائل اجتماعي مانند فقر و فاقه و .../ انعكاس كاركرد حكومت ها/ زنان/ و...
و عمده مبحث ادبي در اين ادبيات حول محور عروض مي چرخد زيرا ادبيات عامه و فولكلور ها يا به عبارت درس خوانده ها فهلويات ـ كه بيشترشان نمي دانند فهلويات يعني چه ـ عروض تكامل يافته اي ندارند و ادبيات لكي هم از اين نقيصه به دور نمانده است و فحول اين وادي دچار لغزشهاي بسيار شده اند كه بعضا براي اهل تخصص قابل قبول نيست و اگر امروز خود نگوييم ايرادمان چيست فردا برما خواهندخنديدـ كه بنده اين ايراد را به عهده نساخان و راويان بيسواد مي گذارم - به عنوان مثال ابيات قصيده بلند( مه مدح او شهي مكم...) ملا منوچهر كوليوند وزنشان به اين صورت است:
بيت اول:مفاعلن چهار بار؛ بحر هزج مقبوض
بيت دوم: مستفعلن چهار بار؛ بحررجز مثمن سالم
بيت سوم:بيت اول تا هفتم باز مفاعلن و هزج مقبوض
بيت هشت و دوازده و سيزده و چهارده : باز رجز مثمن سالم
و..... قابل ذكر است ممكن است كسي برآن باشد كه اين مقوله از اختيارات شاعري است اما بايد گفت در هيچ نوشتهاي اين گونه سهويات جز ء اختيارات نيست و اگر كسي در صدد توجيه اين مقوله بااستفاده از اختيارات شاعري در عروض باشد كمي عروض بخواند برايش شفابخش تر است تا دفاع از اين مقوله ها ـ البته بنده در مقدمه كتاب ديوان ميرزا شفيع مصدق اين مقوله كما و كيفا كاويده ام كه خوانندگان را به خواندن آن مقدمه توصيه مي كنم -
يكي ديگر از ويژگي هاي صوري شعر لكي اين است كه غالبا بيت اول هر شعري بجز نيم مصراع اول مصراع دوم مابقي تكرار يك مقوله است و به ظاهر سنتي در اين ادبيات شده و از محسنات گرديده است به عنوان مثال در يك نمايش بصري به اين سان قابل نمايش است:
=========/========= +++++++++/=========
بنگريد:
از خانميرزا اولاد قبا
خان دارام رو، خان دارام رو
ميرزام خاص خيال، خان دارام رو
از ملاحقعلي
فنجان بازي كرد فنجان بازي كرد
شيرين وه گردم فنجان بازي كرد
و هزاران مثال بي شك و ترديد.
اما بارزترين ويژگي عروض شعر لكي كه قرن ها برآن حاكم بوده حضور وزن عروضي؛ فع لن فعولن فع لن فعولن، بحر متقارب مثمن اثلم
ـ ـ /U ـ ـ/ ـ ـ/U ـ ـ/
و يا به تقطيعي ديگر« مستفعلاتن مستفعلاتن بحر رجز مربع مرفل»
ـ ـ U ـ ـ/ ـ ـ U ـ ـ/
مي باشد كه قطعا به تاسي از شاهنامه بوده كه تمام شئون زندگي لك زبانان را در سيطره دارد ، و شاعران به گونه اي با اين وزن مانوس بوده اند كه گويي وزن ديگري در ادب پارسي وجود نداشته تا بدان شعر بسرايند. برهمين اساس نگارنده بعد از سال ها زحمت و رنج و دانستن تك وزني و ناتواني هاي آن توانستم اين بليه را از جان و روح شعر و شاعران لك زبان دور كنم و موضوع و محتوا را با وزن پيوند دهم و اوزان ديگر شعر پارسي را هم بكار ببريم كه الحمدلله با كوشش ديگر عزيزان شاعر به اين توفيق تاحدي مقبول دست يافته ايم .
2- جايگاه زبان و ادبيات لكي در ميان ديگر ادبيات هاي مجاور
و اما جايگاه اين ادب در ميان ادب پارسي هنوز به واقعيت و حقيقت شناخته نشده زيرا هرمحققي كه پاي در اين استان نهاده بدون استثنا ابتدا وارد خرم آباد شده و بنابر زبان ميزبانان و راهنمايان خود ، ز با ن گستره وسيع لرستان را را لري قلمداد كرده و از نام زبان لكي دورماند ه اند و بعد از سال ها بعضي از نويسندگان تازه فهميده اند كه؛ نه بابا آن زباني كه لري اش ناميده اند سهو بوده و مي بايست لكي اش مي ناميده اند و نناميده اند و اشتباه پر طنطنه مستشرقين اروپائيان را درنام كانگورو مرتكب شدند :
« سالها پيش سياحي از اروپائيان كه به استراليا رفته بود با ديدن حيواني دست كوتاه و جهنده نامش را از يكي از بوميان مي پرسد و او مي گويد :
كانگورو
يكصد سال حيوان بيچاره به اين نام مسمي شد ولي اروپاييان بعدا فهميدند آن بومي مادر مرده به زبان خودش در جواب آن اروپايي گفته :
نام اين حيوان را نمي دانم.
و اروپايي مادر مرده هم خيال كرده واژه كانگورو نام اين حيوان است و سال ها به اين نام متهمش كردند؟!! و درست ماهم به اين سرنوشت دچار شده ايم و اميد است بعد از سال ها هم كه شده ،مارا به نام خود بدانند و لرهاي عزيز و گرامي را داراي يك ادبيات ديگر بدانند.
اما ادبيات لكي در ميان استانهاي همجوار متاسفانه وضع اسف بارتري دارد به گونه اي كه ادبيات لكي را شعبه اي از ادبيات كردي ميدانند و بدبختانه اين نظر بيشتر از جانب كساني است كه نه سوادش را دارند و نه موادش را و به صرف يافتن چند شباهت مختصر فتوا ي يكي بودن اين دو زبان صادر مي كنند و نمي دانند؛ پسته بي مغز اگر لب واكند چه مي شود؛ نگارنده بعد از ربع قرن تدريس در مقاطع مختلف تحصيلي دانشگاهي و دبيرستاني وكسب تجربه در اين همه سال ؛ به خود اجازه اين سخنان را ميدهم وگرنه، نه عرض خود را مي برم و زحمت ديگران را ميدارم.
سخن نگارنده در باب دو بودن زبان لكي و كردي اين است :ساختار واژگاني و قواعد دستوري و دامنه واژ ه ها و حيطه جغرافيايي همه دال برآن است كه كردهاي عزيز خويشند و ماخود و كاري با نقشه هاي سياسي از پيش طراحي شده دراين وادي نداريم .درست است سال هاي سال شاعران ما به علت ناآگاهي بر زبان فخيم خود به سبك و سياق ادب كردي شعر مي گفتند اما آيا امروزه چنين است ؟ مگر اقبال لاهوري كه ديوان عظيمي به فارسي دارد هنوزكسي گفته كه او ايراني است. شما برويد و قاموسهايمان را ملاحظه كنيد ببينيد چه اندازه اختلاف واژه و دستور و قواعد و دليل بر افتراق داريم نه بر اشتراك.
به هر حال و به صد هرحال نگارنده كه تمام هم و غم خود را مصروف اعتلاي فرهنگي ودر عين حال بي تعصب زبان لكي نموده، اظهار ميدارد كه ادبيات ما يك ويژگي منحصر به فرد دارد و وابسته ادبيات همسايگان نيست آنان محترمند و مانيز مكرم، جاي آن دارد كه ديگر مارا سربار ادبيات خود نكنند و مارا از خود ندانند. ما نه منكر تشابه در فرهنگهاييم ونه متعصب زبان خود اما:
.... هنديان را اصطلاح هند به سنديان را اصطلاح سند به
نگارنده سال هاي سال با زحمات طاقت فرسا و كسب تجربه و در انجمنها و جشنواره ها و مطالعه دواوين و كتب مختلفه، رباعي و دوبيتي؛ قالب و مضمون و وزن شعر زبان و ادبيات لكي را با توجه به ابعاد آسيب شناسي از دهه 60 13به بعد روبه اعتلا برده و شاگرداني در اين زمينه و اين حوزه شناسايي و به جامعه معرفي كرده ام زنده نموده و مطمئنم شاگردانم از من هم پيشي خواهند گرفت زيرا ذوق سرشار و آگاهي بلند آنان به همراه ويژگي هاي اين زبان مي طلبد كه روزبروزدر ادبيات پيشرفت حاصل شود. و اگر امروزه به سبك و سياق و مضامين ملايان شعرمان سخن نمي گوييم به دليل آن است كه نه تنها راه خود را پيدا كرده ايم بلكه توانسته ايم از تكرار نجات پيدا كنيم و روبه ابداع آوريم و هزاران سخن ديگر.
بهر حال جمعتان را دعاي خير بدرقه راه باد و از ما به ما يادكنيد تا نيكتان ياد كنيم .
بسمه تعالی
مقاله برگزیده
مهدی ویسکرمی
ادبیات ایران زمین مملو است از ابیاتی پندآموز که با الهام از بناهای به جای مانده از گذشتگان مخاطبین خود را نسبت به نا پایدار بودن دنیا پند داده اند، شاید بارز ترین و شیواترین نمونه این نوع ابیات ، قصیده ی معروف و بس دلکش شیخ شروان خاقانی باشد،قصیده ی جاویدان (ایوان مدائن):
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آئینه عبرت دان
بس پند که بود آنگه بر تاج سرش پیدا
صد پند نو است اکنون در مغز سرش پنهان....
گفتی که کجا رفتند،آن تاجوران اینک
زیشان شکم خاک است آبستن جاویدان
جالب آنست که بر خلاف باور عامه،خاقانی ایوان مدائن را بارگاه ظلم و ستم ندانسته است،آنجا که از زبان ویرانه های تیسفون اینگونه می سراید:
ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان
و. یا آنجا که خیام حکیم،با دیدن ویرانه های کاخ بهرام و لانه گزیدن آهوان و روبهان
در آن،به یاد عظمت شاهان گذشته می افتد که امروز جز نامی چیزی از آنها نمانده است،و به اهل خرد هشدار می دهد که زندگی دنیوی بشر با همه شکوه و جلالش ناپایدار است:
آن قصر که بهرام در او جام گرفت آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور می گرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
و یا در جای دیگر با شنیدن نغمه ی فاخته ای که در شبی مهتابی در ویرانه های تیسفون (کوکو) سر داده است این گونه به زیبایی هر چه تمام تر مخاطبش را اندرز می دهد:
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو بر درگه او شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای بنشسته همی گفت که کوکو کوکو؟
اما در ادبیات لرستان اشعاری از این دست فراوان دیده می شود؛به ویژه در میان شاعران لک زبان این ابیات در نهایت و به وفور دیده می شود،به گونه ای که بعد از مدح رسول اکرم و ائمه اطهار شاید اصلی ترین درون مایه ی شعر لکی دعوت به عبرت آموزی از روزگار و حوادث آن باشد.
در میان ادبای لک زبان شاعرانی چند با دیدن آثار گذشتگان دست به هنرنمایی زده اند بزرگانی چون: سید نوشاد اول،تُرکه میر آزادبخت و ملا منوچهر کولیوند.
البته شایان ذکر است که اینگونه ابیات در بین تمام شاعران سرزمین لرستان کمابیش دیده میشود،آنجا که ملا حقعلی سیاهپوش (متخلص به فیلی) در مثنوی تمثیلی (یابوی فسقلی) نفس انسان را هنرمندانه به آن حیوانی تشبیه میکند که در روزگار پیری و فرتوتی چند روزی در علفزاری می چرد و در اثر آن چریدن زور شهوت وی را منحرف و سرانجام هلاک می کند، و آنگاه ملاحقعلی ، این حکیم عالیقدر اینگونه ما را اندرز می دهد:
(فیلیا) نفس تو آن یابو بود بدهوا بدعادت و بدخو بود
لاغری بهتر بود از مستیش کاشکی هرگز نبودی هستیش
نفس را دیدی که با فرعون چه کرد گردنش را همچو آن یابو فشرد....
و یا میرنوروز هنگام دیدن پل (کُر و دِت) یا (پل دختر) امروزین ، مثنوی زیبایی سروده است،و آن چنان پایه ها و طاق های پل را که روزگاری گذر شاهان (کیان) و (ساسان) بوده اند،به وصف کشانده که گویی کلام جادوئیش انسان را به دوران عزت و اقتدار (نیسا) ، (شاپورخواست) و (ماداکتو) می برد و ناخودآگاه ضرباهنگ سم ستورانی را در اذهان تداعی می کند که روزگار عمران و آبادانی این دیار از روی پل های شکوهمندش گذشته اند. و شاه بیت تعلیمی-اخلاقی میر لرستان در پایان آن منظومه بدین سان بخردان را از زبان پل (کُر و دِت) پند می دهد:
من ز سنگ و گچ شده پیوسته با هم تو ز خاک و خلط و خون گشته مجسم....
گر سلیمان و تهمتن گردی از زور عاقبت در گور خواهد خوردنت مور....
اما بدان دلیل که در این مقال بحث در ارتباط با شاعران لک زبان است بحث را به شاعران لک زبان مختص می نماییم،در این مقال در حد بضاعت ناچیز نگارنده سعی شده است نگاهی دقیق به این منظومه های زیبا داشته باشیم:
1- منظومه ی ( دار جنگه ) و ( سید نوشاد ابوالوفایی )
2- ( ترکه میر ) آزادبخت و قلعه (چهر)
3- ملا منوچهر کولیوند و ویرانه های شهر باستانی (سیمره)
سید نوشاد و دارجنگه:
این شاعر بزرگوار از طایفه ی (ابوالوفا) از منطقه ی طرهان (کوهدشت) می باشد،چنانکه از اشعار سید نوشاد پیداست وی معاصر با نادرشاه افشار بوده است ؛ منظومه (دارجنگه) از شاهکار های نوشاد است که حاوی تصویرسازی ها و توصیفات بی بدیل نوشاد از میادین نبرد است،این اثر آکنده است از نام پهلوانان اساطیری ایران زمین که از طبع شاعرانه قوی و استعداد بالای نوشاد حکایت می کند،دکتر باستانی پاریزی نیز با این منظومه آشنا بوده و در کتاب (هفت پیچ) به آن اشاره کرده است.
این منظومه تمثیلی حاصل گفتگوی شاعر و یک درخت کهنسال می باشد که روزگاری گذار شاعر بر سایه سار آن می افتد و شاعر اثر زخمی کهنه را بر روی تنه درخت می بیند آن چنان که شعاع خورشید از آن پیداست ، از دیدن این زخم کاری اندوهی بی پایان روح شاعر را فرا می گیرد:
ملاظه زام تیر گازش کردم دویای چوی دود دماون دردم
بلیزم برز بی اندوم بی پایان عسرین ژه دیده سیل وست او دامان
شاعر ما آن گاه از درخت شرح حالش را جویا می گردد:
واتم:ای درخت بَرز و برومند کس مَزان حساو تاریخ سال چند
ژَه عمرت چَن سال چَن پِشت ویردن کی دس نیشونت وای دیار کردن
رزمی بیان کر ژَه روزگاران چطور گرم و سرد دهرت ویاران
سرانجام ابرام و پافشاری شاعر باعث ترکیدن بغض (دارجنگه) می شود و ضمن شماتت شاعر،دردهایش را فزون از شمار می داند،و از شاهان با کوکبه و پر طمطراق و جنگاوران دلیر سخن ها می راند:
چَن ساله مه دار جنگه ناممه تا ایسه یه حال یه سرانجاممه
جنگ (سیامک) دیوانم دین (هوشنگ) واو سپاه واو سانم دین...
جفتی مارنه دوش (ضحاکم) دین جابوسه شیطان ناپاکم دین
شاهی (کیقباد) زربخشم دین (رستم) واو جوشن واو (رخشم) دین...
هفتاد و هفت کُر گودرزم دین هر کام حکومت یی مرزم دین...
و درخت زخم سینه اش را نیز به یادگار آن ایام بیان می دارد،آن هنگام که چون شغادی از هراس سر پنجه ی خدنگ انداز چون رستمی در میدان نبرد پشت (دارجنگه) پناه می گیرد،و تیر آن دلاور درخت و پهلوان رقیب را به هم می دوزد؛سردار می افتد اما (دارجنگه) همچنان پایدار می ماند تا در زمان شاعر نیز شاهد جهان گشایی و ستم افروزی نادر افشار و ... باشد. اما در انتهای این منظومه دلکش ، نوشاد نیز خلق را به عبرت آموزی و آگاهی از ناپایداری و بی وفایی دنیا فرا می خواند:
دنیا بی وَرَن اصلش بر باده اوله کسی که وای باده شاده...
اَر گنجت پِر بو وینه ی سلم و تور کس مال دنیا نوردن وَه گور
اندرزم یَسَه پی دنیا دوسان دنیا دمی که چی شارو بوسان
تُرکه میر آزادبخت و (قلعه چهر) هرسین
تُرکه آزادبخت معروف به (تُرکه میر) از برجسته ترین شعرای لک زبان لرستان و منطقه ی طرهان است،وی از شخصیت های برجسته ی علمی و مذهبی زمان خود بوده است. (تقی موموند) شاگرد و مرید (ترکه میر) نکاتی را بیان داشته است که اذعان می کنند (ترکه میر) فردی عادی نبوده است، بلکه وی علاوه بر شخصیت ادبی ، دارای شخصیت والای عرفانی نیز بوده است.تاریخ درگذشت (ترکه میر) را (تقی موموند) اینگونه به نظم در آورده است:
ایسا وای تاریخ الف گذشته سنه وه دویست سی و شش گشته
اسم عامش لحم لوئیل برشته شهرش وه سوم صفر نوشته
پایه بی شرطیش ژَه نو بنا کرد ترکه میر ژای دهر دنیه فنا کرد
لذا می توان تاریخ وفات وی را سوم صفر 1236 ه.ق دانست و اما (چهر) قصبه ای است بین هرسین و بیستون که شاعر در یکی از مسافرت هایش گذارش به این مکان می افتد و ضمن متاثر شدن از آن بنای کهن اثری بسیار می سراید . در این اثر نیز شاعر به درد و دل با ویرانه های قلعه می پردازد و از او می خواهد که سرگذشتش را بیان کند:
پریم بواچا هر چی مزانی باعثت کی بی کئت بی وَه بانی؟
کی بنیاد کردن ایوان طاقت؟ طاق بلن بخت گردون رواقت
کنجکاوی شاعر قلعه را به زبان می آورد و شرح حال شاهان و نامداران روزگار را بیان می کند تا نوبت (همای چهر) دخت (بهمن شاه) می رسد که به فرمان وی استادان حاذق از جای جای جهان از پی آراستن این قلعه حاضر می گردند:
ماهر استادان صنایع ذانا نامه پی احضار یک یک کیانا
وه اندک وختی گشتیان جم بین وه شکل و تصویر ساختن محکم بین
دیری نمی پاید شاهان و بزرگان در این بنای عظیم ناپایداری دنیا را از یاد برده و فریفته ی زرق و برق دنیا و همنشین عود و چنگ و می و مطرب می شوند،ولی فسوسا که دنیا برای هیچ کسی دار قرار نبوده است؛بالاخره (ترکه میر) در چند بیت پایانی با بیانی صریح پیام اندرزی اش را به مخاطبین خود می دهد:
آوان تا دنیا وه کامشان بی هر وه کف باده گل فامشان بی
فکر نمکردن دنیا فانیه مایه اش نیامد پشیمانیه.....
تا آخر دوران چرخ کج رفتار نردبازی ترفند لیشان کرد اظهار
آخر ای چپ گرد ستم ستیزه جم ژه یک شنی جام کرد وه ریزه
وه طوری زای دنیا بردشان چمان هیچ نوی هیچ نکردشان
آوان ویردن چی ری ویاران من منم چی سنگ سمکوی سواران
اما نکته ی جالبی که در این منظومه ی زیبا نیز دیده می شود دلبستگی عجیب شاعر به کوه ها و قلل سر به آسمان ساییده سرزمینش است،آری این سنتی است که از قدیم الایام تا به امروز مردمان فرزانه ی این سرزمین به کوه های این دیار عشق ورزیده اند،انگار مردم این دیار به گونه ای اسرار آمیز به گرین ،کَوَر،بیستون،یافته و اشتران کوه شبیه اند:
پاتاق،سهند،قد،هلاکو مانشت،گوران،بن دالهو
پینه،شتران،کوه سراندیب تام باوه یال دیار چنی لنگر جام
بیستین برز،یافته،النجه قره داغ بیوه تا بن گنجه
گذر ملا منوچهر بر ویرانه های شهر باستانی سیمره
اما منظومه ای که ملا منوچهر کولیوند هنگام دیدن ویرانه های شهر باستانی سیمره سروده است ، نسبت به دیگر منظومه هایی که تا کنون بررسی کردیم تفاوت ها و زیبایی های چشم گیرتری دارد،از آن جمله می توان به نگاه دقیق،تیزبین و حتی مردم شناسانه ی ملا منوچهر در این سروده اشاره کرد، به گونه ای که ملا منوچهر در این سروده به زیبایی هر چه تمام تر ،مشاغل و حِرَف آن زمان را یکایک بر می شمرد:
نه دلاکان داری،نه دای ستد دیم نه مشتری بی نه نیک و بد دیم
نه کاران سرا نه تاجر نه کس نه ترمه مخمل،ماهوت و اطلس
نه بزازان دیم نه گز نه نیم گز نه رنگ خانه دیم نه رنگ نه رنگرز...
نه پارچه باف دیم نه شیوه خیاط نه بساط گستر نه کفته بساط
نه آوازی بی نه کوچه بازار نه کسی موات هی بید هی انار
نه عطر نه عطار نه قن نه قنات نه شهد نه شکر نه نقل نه نبات
نه سوزی فروش سلاخ و خباز نه حلیم پز بی علاف و رزاز
نه کسب نه کاسو نه پیشه ور دیم سنگ وه گچ و جای لعل و گهر دیم
نه جراحی دیم فصاد و دلاک نه حکیمم دی نه اوسای حکاک....
هر سحر کشتار قصاوی نوی صدای چزچز کواوی نوی
این تصویر سازی های بی نظیر به گونه ای در کلام سحرانگیز ملا منوچهر متبلور شده اند که تصویر روزگار رونق،شکوه و جلال آن شهر در ذهن خواننده نقش می بندد و انسان ناخودآگاه بازار کسب و کار آن شهر را به آسانی در ذهن می آورد.
شایان ذکر است که تمام این گل های زیبا در دامان زبانی بی نظیر به نام لکی روییده اند ، و تنها کسانی می توانند به طور کامل در این پالیز رنگارنگ به سیاحت بپردازند که بر اصطلاحات ، واژگان و تعابیر اختصاصی گویش های بومی لرستان مسلط باشد،به عنوان مثال ردیف کردن قطاری از واژگان محلی زیبایی این ابیات را دو چندان کرده است:
نه سیف،نه اَلی،نه بی نه انجیر نه شیر و کری،سیلان و سرشیر
(سیف:سیب،،اَلی:آلو،،بی:به،،کری:کره،،سیلان:شیره ی محلی)
سرانجام (پژاره) های ملای ما ویرانه های شهر را هم به صدا در می آورند و شهر (خراب آباد) از گذر روزگاران سخن ها می راند:
وه خاطر خاطر نیه بانیم کام شا بی یا کی سرآغاز عالی بنا بی
ولی سلاطین کیان و ساسان اشکانی تا دور بنی عباسان
دوران شاهان دادگستر دیم بس جهان گیران جهان پرور دیم
و شاه بیت این منظومه ی طویل بیت پایانی آن است آنگاه که شاعر این گونه مورد پند و. اندرز قرار می گیرد:
(منو) جوانی تونیش زوی ماو پیر پناه بر ولای مولای دین امیر
و باز هم نمود ناپایداری دنیا در شعر شاعری دیگر از لرستان ؛ اگر چه تمام شاعرانی که در این مقال یادی از آنان شد (از میرنوروز و نوشاد تا ترکه میر و ملا منوچهر ) در زمان خود،افرادی عابد و عارف بوده اند و این گونه سروده ها را بیشتر به منظور اندرز و ارشاد مردمان این سرزمین سروده اند،لکن بخشی از این روحیه نیز از وضعیت نابسامان جوامع آن زمان حکایت می کند که در اثر بی کفایتی شاهان و حاکمان مستبد معاصر با این بزرگان ، سرزمین ما به قهقهرا کشانده شده است و یادگاران اعصار طلایی این سرزمین نیز ویران گشته اند،به گونه ای که میرنوروز این گونه شکایت خود را از ظالمان عهد صفوی ابراز می دارد:
تن برهنه در بن غاری چو خفاش بهتر است از دیدن روی قزلباش
و یا سید نوشاد این گونه هرج و مرج عصر نادر شاه افشار را بیان می کند:
تا ایسا یه دور نادر سلطانن مردم ژه جورش بیزار ژه گیانن
جهان پر آشوب دنیا در همه خاطر هزینه آسایش کمه
باید گفت لکی در گذشته هماره در لرستان زبان رسمی و دیوانی بوده است ، لکی در میان لُرها هم زبان بزم بوده و هم زبان رزم،هم زبان سور و هم زبان سوگ،بارها دیده ایم در جای جای سرزمین لرستان مردان و زنان لُر -غیر لک زبان- هنگام شادی بانگ (بزران) و (لرزان لرزان) سر داده و هنگام غم و اندوه به زبان لکی (هوره) و (مور) چریده اند،و یا هنگام بیم و امید با ابیات (چل سرو) بر بلندای (کَوَر) و (گرین) برای وصال دلدار و اتمام (پژاره)هایشان چشم به راه های (کرماشو) دوخته اند:
چِم ار سر گرین کَوَر دیار بی نشونه کور لیت انار بی
ره که کرماشو هر توزه مکی دلم پژاره لا دوسه مکی
ره که کرماشو بکارن کنجی ارا دوسه کم دنو برنجی
اینها همه نشان از پیوند ناگسستنی این مردم دارد به هر حال غرض از این نوشتار درنگی بر ادبیات غنی و پربار لکی و نقش این زبان کامل و غنی در اعتلای فرهنگ لرستان و قوم سرافراز لُر بود،نقش این زبان در اعتلای فرهنگ این دیار انکار ناپذیر است،به گونه ای که زبان لکی از زندگی و فرهنگ این بخش از قوم لُر تفکیک ناپذیر است .
بدیهی است که این نوشتار به هیچ وجه خالی از عیب و ایراد نیست،اما می توان اینگونه نوشته ها و این گونه همایش ها را فتح بابی برای پژوهش های بیشتر و متقن تر در باب فرهنگ،زبان و ادبیات لرستان دانست.
در پایان باید بر این نکته ی مهم تاکید کرد که لرستان (پلمار) و مایه ی عزت و افتخار تمام ساکنینش بوده و هست ، اعم از سلسله ای ، دلفانی ، خرم آبادی ، بروجردی ، الیگودرزی و ...... تمام این مردم از یک اصل و ریشه اند و تفکیک آنان محال است و هر گونه مرزبندی تحت هر عنوانی در میان آنها کاری بی معنا می نمایاند و شاید اصلی ترین رسالت اینگونه همایش ها نیز این باشد که با معرفی داشته های فرهنگی این (اجزا) به اعتلا و بالندگی (کُل) کمک کنند ، اجزایی که قرن هاست ،چرخ (جیلایی) فلک اندوه ،شادی،تاریخ و سرنوشت شان را در هم تنیده است.
1- لازم به تذكر است آنانكه واژه «بزران بزران » را از بزران و بزچران ميدانند و آن را منادا مي پندارند و به معني: اي بز ران و اي بزچران! از عمق موسيقي لرها بي خبرند و مداقه و تامل نياز وافر دانسته هاي آنان است.
اشعار
قلف دل هرچي گه كردم آ نماو
آوه روي وخدي گه چي حاشانماو
روژ و شو ديرم مگيرم بي خده
لاف ري گم كرديه دلـيا نماو
آه سردم آگره گيو دامه سي
آگرير كردن وره لا وا نماو
لگ كلاش بخت مه آو برديه
هلگ و هلگ و يه كلاش ا پا نماو
هركسي ميمون بخد و چاره سي
حافظ شيرازه مولانا نماو
لاف خم ايل و كرگ كل بردمي
آسمونم تا قيامت سا نماو
رضا حسنوند
« شوريده لرستاني»
اِ فلک دِینمه مِلِت، مه کو؟ فراق یار کو؟
آگر اژ گیونت بچو،مه کو؟ لش تُودار کو؟
خم رفیقت بو الهی،تا بزانی حال مِه
ناوالِق شیر اِ دمِی کو؟ عاشق خم بار کو؟
مردُ مردونَه بجنگ، اِ پشت سرکم تیر بِشین
اِ فلک خُوین اِ دلت،مِه کو؟ دل زِیَمدار کو؟
ها ویرم روژ آخرَ، دوسم وَ ریشخَن چَه وِتی
دوسیِ دُولَمَنِی وَ گَرد فقیر و ژار کو؟
تو بورِی ژارِم نِهَه،تا اُو گِلا بارِیِه سَرِم
اِ فلک دِینمِه مِلِت،مِه کو؟ فراق یار کو؟
مهراب حسنوند- الشتر
چَن شوئه ویرونُ و خِراوم خِراو
هر چِه مَکَم حالم اَ حالِت نماو
یِه گِلی چینِت کمر اِشکونمه
قرصِ نوینِ تونَه تاسونمه
هَر مچی و یِه سِره دویرا مووی
وخته گه چاوِ چَمَلِم بشنووی
آگر اَگر می،دی اَ بویلِم نَکه
گیژ گُلُومِ گُم و قُویلِم نکه
اَر تو نوین ای دِله ایوَت نِماو
لیوه بیه هر که گه لیوت نماو
کیَه گِه ویرون و خراوت نیه؟
کُم دل اِ طومار چپاوت نیه؟
گیرِ دِلِ دویسِنَکی مَه! کووی؟
داری دَس پایِ چَکیمَه! کووی؟
کوم ریویاری که اِ سیوَت نیه؟
کُوم بَسَه زونیکَه گه لیوَت نیه؟
نارِکَلِ قاتِل مونگِت اَنی؟
ویشه ی پِر خیفِ بژونگت اَنی؟
سِه قدو بالای گُلی،سِ دمی
نیشکری کَه چُکیاسِ پَمی
وختی خدا پسته درِس کِردیِه
شوشمکی اِ دَمِ تو گرتیه
هر هونه بی چَق چِنه ویرونتم
هر هونه لیوِه دَمِ قَندونِتـِم
وخته بنیشی کَمَری بِرشِنی؟
لُو بِتِلیشیی شَکَرِی برشنی؟
مِه مِرض قن بِگرم هَر اَلون
لُو بِچَکِن تا بِمِرِم هَر اَلون
بِرمِ چَخوتورِنِ تیژت اَنی؟
گیس سِرِوارِدریژت اَنی؟
بورِ دما مِه گل گیست بِنِم
باوِنیِ چم چِلیسِت بنم
زَمِ قوینی کَه نوینِت ولا
گال و قی چَمَلِ خوینت ولا
چَمِ چَمَر آنیِ هارت کووه؟
دویزِه ی ناجِنس خمارت کووه؟
زَم و نُوین و کَتِن و سی چله
گِرتِمِه چوی تیژیِ داری گُلَه
درد و بلات اَر داوِلم وخته بای؟
وخته سِخونِم بِنین اَر موی مِنای؟
مرتضی خدایگان – کوهدشت
نُومِ خدا اَر گِیونِت اِ چِیَم رنگین
هُم نفسِ تاش و وِلاش و گرین
اِی کَمَرَ وَر چِیَمِ مِه گِرتِیِه
بِرمِ تونَه یاگَه که دیوار چین
شُو و شفق اَشهدَ مارِم وَ جا
کَم وَ دِلِم تیرِ فلاکت بِشُین
دیرِن هِنا میرِه مِهَن وِیرِه قُور
تِیشه ی فرهاد و دَنگِ بِی سُتِین
وُژتَه مَزانی که چَنی لِیوَتِم
عاشق رخسارِ پری شِیوَتِم
عاشق بِیمار تونِم سوزه یی
مِرخِ گرفتار تونِم، سوزه یی
سِیل کَه وَ پابوس خَمِت هاتِمَه
عُمرِیکَه زاوارِ تونِم ، سوزه یی
تیر خَمِت اِ سینَه جا کِردِیِه
زخمیِ بی عارِ تونِم، سوزه یی
بر مل تو گوانه دو طاق سنگی
عاشق دی وارِ تونِم، سوزه یی
وُژتَه مَزانی که چَنی لِیوَتِم
عاشق رخسارِ پری شِیوَتِم
تو دلِم اِ اُورِ خُصَه پِر نَهَه
مِرخِ دلِم اَر سَرِ خَم کِرّ نَهَه
تو بُوریُ و هر کِی که ها وَ دلِت
اَر سَرِ فِرمونِ دل آگر نَهَه
مِردِمِه دَس بی کسی و عاشقی
هر تُونی تَنیا کس مِه مِرّ نَهَه
چِیَمِ تو جامالِ مِه سِی کِردِیِه
بِیَشخمَه خدا،برگِ وَرِم شِر نَهَه
وُژتَه مَزانی که چَنی لِیوَتِم
عاشق رخسارِ پری شِیوَتِم
عمریکَه بی طاقتم و خَم وَ بار
کم بِخَن اَر بخت منِ خوارِزار
برق چِیَمِت آگر اِ دنیا مِه
نِیل بِسِزِی عاشق دل بیقرار
بسکِه چَمِ سِی تو دل گرتمِه
نومِ دلِم کُل دِیَه بِیَسَه داوار
کس نِمَزانِی چَه مکِیشِی دلِم
بوشِمَ کِی دَردِ دلِم اِ هاوار
وُژتَه مَزانی که چَنی لِیوَتِم
عاشق رخسارِ پری شِیوَتِم
بهزاد کرم الهی – الشتر
تَنیا تُونو،تُونو،تُو،دی هُوِیچ کسی نِمِی تِم
تا تو مَنینَه نازار،هُمنفسِی نِمِی تِم
مِه لِیوَه نُویمَه سر تا بَمَه کُویُو بیاوان
مِه عاشقم اِ نی گش کسِ قفس نِمِی تِم
وَختِی که لُیلَه گِرتِی،بورِی کسِی نِمُوینِت
وُژمَ مآمَه نُواتا هرعسی نِمِی تِم
وِتِن که تو مانین،دریالفی ترکته
تا تو هسین گلاری چویی دسی نِمِی تِم
اَسکَه هُوارهُوارِم،بی شُو و شُوین گِست
گستم،نگِرتین،اِسکه فریای رسِی نِمِی تِم
چَه مو لُووی بِکَم تر ساتِی بِنیشِمِ لات
تا آخر قیامت مه دی مسی نِمِی تِم
خدا نکِی بِتورین یا که بِچینو شُوی کِین
بی تو کُولَه مَزانِن مره خسی نِمِی تِم
؟ زم مَکیشِم اَردار نیشانی کسی بوین
تَنیا تُونو،تُونو،تُو،دی هُوِیچ کسی نِمِی تِم
حبیب اله عنبری – کنگاور
مِه نقش خَم وَ تَمدارَ مَکیشِم
حَصوینِ ژیرِ داوارَ مَکیشِم
وَ دردِ بِی کسی بیمَ گرفدار
مِه بارِ لَشِه تُودارَ مَکیشِم
تو بِرژنگ کمتِر اَر یَک دَه خِراوِم
که دِیرِم دردِ شُوگارَ مَکیشِم
تو نقشِ نووِهاری اِ خیالِم
مِه نقشِ بِلبِل اَر دارَ مَکیشِم
گدا عشقِت مِدُم جُورَ مَکیشِی
مِه اَر جَرّ تاوِسون خارَ مَکیشِم
کُلِ فکرِم،تونی ذکروخیالِم
مِه عشقِت بی هِنا جارَ مَکیشِم
بِزانِن عالمِی تاگَ نفس هَس
مِه دنیا اِ چِیَمِ یارَ مَکیشِم
حسن صدیق – الشتر
نه یَه شعرَه گِه هاموشِم،گِه یَه فریاد ژاریمَه
اَژَ لِیوَیلِ دُورَه گَردِ اِی دنیا، فراری مَه
مِن و تَنیایی و خُلقِ پِر و روژیلِ بدبختی
وَگَردِ اِی زَمُونَه،دی سرِ ناسازگاری مَه
چه روژَیلِی گِه وَ وِل چِن،مِنون دا وَ دَسِ دردا
هَنی آخینُ و داخینِ اَ روژَیلِ وِهاریمَه
اَرّا یَه گِه دلِم خُوَش مَچِم تا مالِ هر قومِی
اما گوییا خضوییکم که وَ اَ مالَ واری مَه
سِتارِم اَر نِمارِی حسرت بدبختیَه میرِم
دُوما مِردِن خَمی چَن شانشینی یادگاری مَه
عزیز بیرانوند- خرم آباد
سفیدَه بِه باوَه لُونَه مپيچي
نِمای و دَنگِ دل مونَه مپيچي
تا مام نومِ تو بارِم،لالَه مُووِم
یقی اِ نوم دَمِم،زُونَه مپيچي
خِش اَر پا هِیزَه مِه عشقِت وَ یِه گِل
مایُ و چُوی هَفی اَر گِیونَه مپيچي
تِرَک بِردِیِه نُوم دَسِ زَمینَه
نِمَم ایمشو بو وارُونَه مپيچي
تو دامونِت سُوری خُوین دیشیامَه
دَسِم وَ چینِ دامونَه مپيچي
دَسِت بو شُوین و خُوین و آگِرَ مِي
نیمَرو جَرگَه بو نُونَه مپيچي
کُچِک هم آگِر اَجِینَه مَچوتا
دَنگِم اِ تنگلا تونه مپيچي
اِیوارَه عیدمَه نوم اِ نشُونَه
صدا جاروتِ اِیوونَه مپيچي
حمزه اولاد – دره شهر
علی اِ اُورِ وارونِ بِرایی
تو نِیری اَژ خدا ذَرِه جِیایی
پِیا اَما اِ رنگِ آوِ وارو
اِ دس دیرِ کِلیلِ خواوِ وارو
پیائی چی کَمر اِ شُووِ خنجر
اِ خواوِ ناکَثَل چی لووِ خنجر
پیائی تا ابد زخمی و تنیا
ولی آوی اِ طورِ رنگِ دَلیا
علی دلیا علی وارو علی اُور
علی بی رنگِ بی رنگ رنگِ بی طور
پیا تو مونگ شُوِ دردِ سونی
خَنَه کِیَه نی اِ خواوِ تاوِسونی
دِلِت آگر سینه زخمی سَرِت بَرز
خَمِت تا آسمو،نه بی حدومرز
اَهورائی پیا اِخوینِ جاری
اِ رَگ تاریخِ ایلمهر دیاری
علی اُوری اِ خواوِ شورَزارَه
دَسِ نازارِ گرما اَر نِثارَه
بلیزَه آگِرِ اُوجاخِ ایلم
وِهارِ آرزووَل داخِ ایلم
نِشونت هر مه اَژ آوَه مَپرسم
اِسینه آسمو کاوَه مَپِرسِم
پیا چو پشت گرین و دَماوَن
تونی آسا دَسِ تاریخِ اَلوَن
پیا زخمی دَسِ بیگونه ئو یار
اِ جاده بی کسی دایم تو ریوار
گِلارَت رِی نزیکِ مال دوسَه
دلت آئِنه دارِ خالِ دوسَه
وَه نومِت نقش اهریمن اَر آوَه
حصار دیوِ اِسپی خَم خِراوَه
وَه نومت قلفِ شو صدسالَه مَشکی
یخ اژ سینه دِلِ پِرنالَه مَشکی
وَه نومِت رستم دل رخشَه میتی
کِلِک مانی هزارون نقشَه میتی
امید زَرتُشِ تَژگاهِ ایلِم
پیا بیداخِ کاوَه آهِ ایلِم
سُوِر آوِ زخمِ ایلم ها تَماتو
سیاوَش هَلپِ توو مو هاپَناتو
شهید جُل جَتا شو نا بِرائی
تو هانا سُورِ زخمِ کربلائی
تو خوینت پر ژه هاناسُور عشقَه
رَگِت دالونِ دَلیا سُور عشقَه
علی چی ولگ یاس و سینه بردَه
علی مرهم علی صد دار درده
تو خیرت آرِشِ ناموسِ ایلی
چَه بوشِم تا اَبد قاموسِ ایلی
عبدالعلی میرزانیا – الشتر
دلم بی تو پریشونه ، گمونم تو خَوَر نیری
خوشالت چوینکه عاشق نین،خَوَر ای دردسر نیری
من بیچاره تومِ دل رِشونمَر جارِ عشق تو
مزونم عاقبت چوینه ارامِ هیچ ثمر نیری
منم کولای ا واگیژه سر گیست خراوه ماو
تونی کاخی و سالاری که باک ای خیر و شر نیری
دو چیم دیرم پر ای اَسرن همیشه تا تُو مو ينن
ولی ظالم تو سال ار سال اری حومه گذر نیری
بیابون ار بیابون چم ولی تُر پا تُونم نی یا
دلم بی تو پریشونَ مزونم تُو خَوَر نیری
محمدتقی عزیزیان – نورآباد
مَلیچِک دِرَدَر کَتِي باخِتِم
گُمَل گَنِم اَر وَر کَتِي باخِتِم
چُوی (وا) هورَه کَر روژِ تنیائیِم
اَسِر اِ چِیَمِ تر کَتِي باخِتِم
قِلاژیلَه عشقِت وَنوک حُواردِمِ
مترسک شِر اِ وَر کَتِي باخِتِم
شُعلَه مُونگِ رویِت بِلیزَ هنی
پَپی آگِر اِ پَر کَتِي باخِتِم
بورِه تا اِ داخِ چِیَمِت بومَ آو
چُوی (یخ) اَر وَرِ هُویَر کَتِي باخِتِم
هُمالِم (چنارَه) گِه سر هِیزَه مِي
مِه (وِه لِیوَه) سا سَر کَتِي باخِتِم
احمد رضا گوهری – الشتر
زه مان سه رد و په ریشانه هه ناره س
زه مین ئاشفته هالانه هه ناره س
قه سه م ؟؟ گیانی پرده رد و خه مینت
ده سم به رزه هه وارانه هه ناره س
چه مم پر ئه سر و گیانم چووَ گرم هور
چه مان ئه ور و هه وارانه هه ناره س
تو تیمار دلی ژانی براکه م
دلم موتاجی ده رمانه هه ناره س
هه ناره س تیری ده ردت ئاگرم دا
دلم بریاننه بریانه هه ناره س
موسیبت کیش پیرانه دلی می
کلک نیشانی جالانه هه ناره س
شو و روژ و یه واره تا که ئه فتاو
خراوه هه رده جارانه هه ناره س
بنیشیمه یه کا؟ه لاوه لاوه
زه مان سه رد و په ریشانه هه ناره س
کامران شائه لی – هه رسین
اَژ جُورِ تو اِ دوس بِچِم کل وَ کی بارِم
و الله وخدا اَژ خَمِ عشقِ تو مه ژارِم
هر جا که مَچم سایه سئينت چَمه ریمه
اِسایه سین ریم بِکه بی کس و کارم
کول شو قد و بالاکه رگینِت ما ئه خاوم
هَر روژ قیومت اِ خیالت سر اِر آرم
شِیَر اَر شِیَر و آبادی اَر آبادی مگیردم
بلکم که نشونی طُور پای ژَ تو بارِم
اَما تو مری بین گُله اُور و چینِ رُو
مَر اِ مه چَت دی که بریتَ سیم ستارم
کو چینَه پری داخِ تو هر هار بِنِ گِیونِم
دوریت وَ خدا لِیوَه گری کِردِ دُوچارِم
روژی مَرسی برزیو بالات خمامو
پیری مَگِریت ژارَ مُوی بعد مِه یارِم
سیروس ستاروند – الشتر
حامد رشنو زاده (سوشیانس )
هیر کتیسه قیلنگ قیل هوا
آگر بی دی بیه سر گیو روا
لیله هنام ار دهل رو رو
ویر لوو لوو واری ار سر خووا
برژنگ شو چی هرنگ اژ چیم چیه
نیزنز تو سالیه گیونم سیه
کوگ حناسی ستیه بی پنا
فر بگرا سر و خموشی ریه؟
دم دریه آسمون موله بن
تووه دلم پر بیسه گوژ رن
لوو خنه بن خنه بن تینیم
بیه حناقی بیریم گرد خن
وت وت چو ار قلم دشدکی
آا ملا توری فکرم تکی
ایل کپر سیه کتوو چی کچک
ولگ شیشه م کوو ا شو شمکی
دنگ خدا ساز دس سر چوپی
صوره مقیلونه کلشیر پوپی
بازی واز پا ا هری خم وگیو
ا ژیر دنگ ناشی دشتی توپی
مل بینک بویی خنه وشر
کته دم قاژ درک گن خور
ورگن خوو جله چل کورپه خاص
بیه کله بال ستی ار کمر
تیز گز چیم تا گل ریواس لو
گاله اساره ستی ار فال شو
نقه زمی هات ا دس آسمو
تول ولاشم سیه اژ لرز و تو
قیله قلا ژیله و چوو رووا
چیه افاقه دنگ راس و کووا؟
هوره پیا گیون بنا هر مچو
تا گره دیک خنه دل بووا
بوریه منی مونگ دنگ راس وشل
لیژ بنار ار دس نوم دس و گل
کل د نتوریایه خنه اژ همار
بوژتیه پیلی سور دل خم محل
رَسَنِ بَن بنِ سی پیسَه وَرِ وائَه دلِم
دارِ بی ولگِ زِمسو پَلِ بی سائَه دلِم
لَشِ بی حوصِلَم ها کولِ وِژِ ژیرو رویم
عُمر جاجا سوتی اِداخِ هِرِلائَه دلِم
خَم،خرم خَم دَمی ار مزگِ سَرِم تا گَه شفق
خُصّه لُیلَ می و واگیژَئه هوسیائَه دلم
سینه پر تیر و دمی هوار و ویرَروائو شَکَت
یَه سِه چار ساله کِه دیوارَلی رَّمیائَه دلم
هَسَه هَس اَر گُذَر چول و هِناسی هُل هار
ایل بارِاَسِرَلمَه،اُور چِلَقیانَه دلم
پادِرِّک آژِن و گیس آگِرِ توز اِ سروپا
پی کُلِ شوقِ تو پا پیچسی، کومیائَه دلم
اسد فرهمند – خرم آباد
خَوَر نِیری هِناکَر،دِیَر هِنا مِرد
دِیَ هر کی دولَتیکَه،دِیَر مِنا مِرد
اَرا کُشتِن هُویَر،شونَه شکییَه
نِماز اَر دو رِکَت تا ربنا مِرد
تُویِرگُ واهفَه چُو پِشدو اِشکو
مَری آخِرزَمونَه دِیَر بِرا مِرد
پریرهاتیَه،درینهِ ولگِ دریا
ایطور وییَه مَلَرزی دِیَر تِنا مِرد
میثم قدمی – الشتر
گاووی کُلپیچِک اِسا دلم
بَنِ هلورِک بینِ آسا دلم
دَسِ تو اِ سینه مِه تا جا بِکِي
هر زِیَمی که دیرِم آزا بِکِي
هر گلی ایر هاتنی جاپا تونَه
هر درِّکی تیژ تماشا تونَه
حِنارَسِ روژِ تنگی زویتِری
رسينَسَه داد کَسَل بیتِری
خُو مه تونی گری هراسا بِکَه
بارِ هُویَل ایدِلَه راسا بِکَه
داووار نشینِ کُیِ بی دَم تَقَه
بی تو سُوتینِ کُلِ دُونیا لَقَ
مزانیمِن تو نورِ آسارَلی
نور مسیح،نور محمد(ص)، علی(ع)
بو اِ سَرِم کُویخا دُو آبادییِم
ریش اسبی هزارِ سیصد رییم
آگِرِ عشقِ تو اگر اُور گِری
مِه چَه بِکَم تا نومَه بیلَ مِری
کی بی اَژ ای ایلَه کِه وَختِ چِی یِن
عَصِر نِهاتِی کِ تو باینِ دی یِن
حِناسی گیاه سوز لَمی
به ار کَشِم تا بگیرِم پِرِّ چَمی
محمد سالاری - الشتر
مِه کاوَه تو ضُحاکِه مارَه شُونی
وِژِت بیتِر طُرِّ اِی کارَه مزُونی
کِه دور دورِه تُونَه وَ یِه اِشارَه
دو صد کاوَت نیشُونی دَس وَ زونی
یِه وائی هَت دُنیائی خَم وَگَردی
اِ کو هَت هُونه بادِه دُورَه گَردی
که دار و کُوی ای ریشیَه مَکَنی
مِه خو بِردی اِ طُور وَلگِ زردی
گِمو نَکَم کِه یَه کارِ خدا باو
کِه عمرِم دِه ای یَه بتِر فنا باو
خَمی هُونه دَس ای دِل گِرتِمَسی
مَر اَگرده دل ای سینَم جیا باو
فلک ایمشو دلِم آخر دنیاسی
یه ذرّه ریشیه عشق آکنیاسی
که ایمشو کِل کِلَه ریزونِ یاره
دلم ایمشو مَری پرسِ براسی
داریوش منصوری – خرم آباد
دَنگِت هَر دَنگ خدااَ مِه خووَه مشناسمت وارو
مزانم هر خدایی ،ئی نووَه مشناسمت وارو
تو پیل آوختی گه ماواری بوری باوار
ئی گوش وائینه آوخت رووه مشناسمت وارو
تو هر وختی گه ماواری چی دوریش یا هووه موشی
هنی بیتر ئی رنگ یا هووه مشناسمت وارو
مِه هر وَختی گِه دِلگیرمئی دنگ کل کله ریزو
زمین و دار و ولگ و هن چووه مشناسمت وارو
ئی داخت تاوسو داخَ هناسی آسمو داخَ
مِه ئی تو خال روی لچ هیرووَه مشناسمت وارو
بنیشِم ئی چله تا بای خور ئی دوس اَرام باری
نماواره ئی ری پاپارووه مشناسمت وارو
میررضا یوسفوند – الشتر
بِنیش اَر سردیِ اُوجاخِ ایلِم
بِلاوِن وَلگِ زردِ باخِ ایلِم
بِگیر اِسپِژ1 سِرَچیتَ الشتِر
هسوینِ پِشتِ اِشکِیا کاخِ ایلِم
کَشیده وا مِیَر بَن بَن سِخونَل
لَشِ لُوتِ پیا ایلاخِ ایلِم
وِری گرین بی یَر آو تا وِیارَه
بِنَم اِ چو بَلی بیداخِ ایلِم
بی یَر کَش وا بی یَر کَش سومِ سَرما
دخِ زامِ جِیَرِ پِر داخِ ایلِم
اِ هیزِم دَس مِن اَر بیلَ مِر اَروَخش2
بِگیسِن آگِرِ اُوجاخِ ایلِم
هادی مومنی – الشتر